سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
سلام سلام سلام

خوبید عسلای بابا(بابا خودم رو عرض نکردم بابای خودتون رو گفتم)

آخیشششش یه چند وقت بود درست احوال پرسی نکرده بودم و تو گلوم گیر کرده بود

و بدین حالت شده بودم.--->

بسی تکذیبات و پنهان کاری هائی در رسانه جات ما می شود که باعث جوشانیدن

خون اینجانب و نوشتن این هجویات گردیده.

تو همه جای دنیا یه مسئله رو که جلوی یه بابائی می گذارند 3 حالت

نزدیک میاد (پیش میاد)

1- یارو در یک اقدام ماهرانه مسئله رو حل می کنه.

2-یارو نتوانستندی مسئله را حل کردندی.

3-یارو که نتوانستندی مسئله را ... با پروئی تمام مسئله را پاک کردندی.



این مورد آخر بسی در ایران سقوط می کنه(می افته)

مثال می زنیییییییییییییییییییییم:

1- اکثر طرفداران دو تیم خوشگل پایتخت در حین برگشت از مسابقه

تیم جوناشون وسایل نقلیه عمومی رو با دندان می جوند.

فرداش TV میگه : عده ای تماشاگر نما...........

2-دانشجویان شلوخ کردن(به من چه چرا.اصلا مگه من گفتم شلوخ کنن

مگه من اذیتشون کردم .من نازی رو طلاق نمی دم)

فرداش TV میگه :عده ای دانشجو نما.....

3- یارو مهندسه عشقش(وجدانش) نکشیده درست ساختمون بسازه.در پی

بازیگوشی های پی ساختمان و ریختنش روی سر مردم:

فردا TV میگه: عده ای مهندس نما اقدام به ساخت غیر اصولی.....

وزیر بهداشت گفت: کاملاً واضح است که روغن‌های نباتی جامد اقلاً عامل 40 درصد سکته‌هاست بنابراین مصرف این روغن‌ها باید با روغن‌های مایع بدون ترانس جایگزین شود.

کامران باقری لنکرانی در گفت‌و‌گو با خبرنگار اجتماعی فارس افزود: تا چند سال پیش روغن‌های نباتی جامد حدود 80 درصد روغن مصرفی مردم را تشکیل می‌داد ولی طی سال‌های اخیر با آموزش و اطلاع‌رسانی، مردم به زیان‌های مصرف این روغن‌ها پی برده‌اند و الآن مصرف این روغن‌ها به حدود 65 درصد رسیده است.
وی ادامه داد: باید کارخانه‌های تولید تولید روغن در کشور به سمت تولید روغن‌های با ترانس پائین و بدون روغن‌های نامطلوب حرکت کنند در زمان حاضر تولید روغن با ترانس کم‌تر از 5 درصد نیز در کشور به بهره‌برداری رسیده است و این نوید تولید بیش‌تر روغن‌های مطلوب در کشور است.
وی گفت: در زمان حاضر روغن‌های با ترانس 20 تا 30 درصد نیز از وزارت بهداشت مجوز می‌گیرند اما درصددیم که این استاندارد را امسال حداقل به 10 درصد برسانیم.
باقری لنکرانی افزود: امیدواریم صاحبان صنایع روغن نیز با درک شرایط خاص مربوط به روغن برای تولید روغن‌های با اسیدچرب و ترانس پایین کمک کنند و با نوسازی تجهیزات فنی خود برای ارتقای سطح سلامت جامعه همکاری کنند.
وی گفت: وزارت بهداشت نیز برای کاهش مرگ و میرهای ناشی از بیماری‌های قلبی و سکته‌ها که حداقل 40 درصد آن به علت مصرف روغن‌های نباتی جامد است امسال با افزایش تخت‌های مراقبت‌های ویژه و تجهیزات CCU و آنژیوگرافی در همه استان‌های کشور حداقل یک مرکز ویژه مراقبت از بیماری‌های قلبی دایر می‌کند.
دختر جوان فریب آشنایی با یک دختر را خوردند و در جاده متروکه از سوی اعضای باند «شغال ها» بیرحمانه مورد تعرض قرار گرفتند.
3دختر جوان اکنون از ترس و وحشت ناشی از بیرحمی های چند انسان نما، زندگی خود را با کابوسی پیوند زده و شاید به این باور رسیده باشند که هیچ کس غیر از خودشان در شکل گیری و جرمی که آینده آنها را تباه کرده است ، مقصر نیست.
امروز آنها در وادی اشک و حسرت در جستجوی راهی هستند تا خود را از سناریوی طراحی شده ای که چون خوره به جانشان افتاده رهایی بخشند و به عبارتی خاطره تلخ و گزنده جاده متروک در حوالی شیراز را به فراموشی بسپارند؛ کابوسی وحشتناک که قطعا هیچ گاه فراموش نخواهد شد.


شروع یک ماجرای تلخ


به گزارش «جام جم»، ماجرای این حادثه تلخ از آنجا آغاز شد که 3دختر جوان به صورت اتفاقی در یک مرکز خرید با دختری به نام فریبا آشنا شدند، در همان گام اول فریبا با واژه های زیبا، 3دختر جوان را چنان شیفته خود کرد که تنها دقایقی پس از این آشنایی ، شماره تلفن ها میان آنها رد و بدل شد و پس از خداحافظی ،هر 3دختر از این که دوست خوبی پیدا کرده اند، به خود می بالیدند؛ دختری شایسته ، اصیل و دارای امکانات خوب مالی.
یک روز پس از این آشنایی ، دخترها با فریبا تماس گرفتند و با هم قرار ملاقات گذاشتند تا در یک رستوران دور هم جمع شده و بیشتر با هم آشنا شوند. آن روز فریبا دیرتر از آنها به رستوران آمد و با همان واژه های زیبایی که یکی پس از دیگری ادا می کرد، از دوستان تازه اش عذرخواهی کرد.
دقایقی بعد فریبا رشته کلام را در دست گرفت و عنوان کرد دوست پسری دارد که جوان شایسته ای است و قصد دارد بزودی با او ازدواج کند و پس از جلب موافقت 3دختر جوان ، با دوست پسر خود تماس گرفت و از او خواست تا وی نیز به رستوران بیاید و با دوستان جدیدش آشنا شود.
تنها چند دقیقه پس از این تماس ، جوانی به نام علی وارد رستوران شد و از فریبا و 3دختر جوان دعوت کرد تا به اتفاق با خودرویی که در اختیار دارد، ساعتی را به گردش بپردازند. 3دختر جوان بدون لحظه ای تردید و تفکر، این پیشنهاد را پذیرفتند و همراه فریبا و علی رستوران را ترک کردند.

حمله شغال ها


هنوز دقایقی از حضور آنها در خودرو نمی گذشت که پس از چند تماس تلفنی مشکوک از سوی علی ، یک خودرو با 3سرنشین راه عبوری خودروی علی و 4دختر جوان را سد کرده و 3مرد سرنشین با معرفی خود تحت عنوان مامور، عنوان کردند به اتهام ارتباط نامشروع حکم دستگیری 3دختر جوان را دارند و در ادامه هر 3نفر را از خودرو پیاده و به جاده متروکه ای در حاشیه شیراز منتقل کردند.
هر 3دختر در جاده متروکه از سوی تعدادی از تبهکاران که در این محل انتظار آنها را می کشیدند، مورد حمله قرار گرفته و پس از آزار و اذیت رها شدند.

شکایت


به دنبال این ماجرای هولناک ، 3دختر جوان با رساندن خود به جاده ، از خودروهای عبوری درخواست کمک کردند و پس از مراجعه به کلانتری و تشکیل پرونده ، موضوع در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی شیراز قرار گرفت.
با تحقیق و بررسی در این زمینه ، ماموران ردپای فریبا و علی را در این اقدام تبهکارانه شناسایی کردند و در اولین مرحله متوجه شدند، آنها از همدستان تبهکاران هستند که 3دختر جوان را مورد تعرض قرار داده اند.
با دستگیری این 2متهم ، کارآگاهان در مرحله بعدی موفق به دستگیری 12نفر دیگر از متهمانی شدند که با تشکیل باند موسوم به «شغال ها» اقدام به اعمال این چنینی می کردند.
با انتقال متهمان دستگیر شده به پلیس آگاهی ، بازپرس دادسرای شیراز برای 5نفر از متهمان به اتهام آدم ربایی قرار وثیقه و برای 9مجرم دیگر قرار بازداشت موقت صادر کرد تا این پرونده پس از تحقیقات در اختیار مراجع قضایی قرار گیرد.

هشدار جدی


سرهنگ عبدالله قاسمی ، رئیس اداره اجتماعی پلیس آگاهی با هشدار به دختران جوان ، به خبرنگار ما گفت: متاسفانه در این پرونده شاهد بی توجهی 3دختر جوان به ارتباط و دوستی با دختر غریبه ای هستیم که آنها را اغفال کرده و سپس به دام هولناک اعضای باند کشانده است.
سرهنگ قاسمی تصریح کرد: بررسی ها نشان می دهد 40درصد از حوادث شکل گرفته تجاوز به عنف ناشی از دوستی های خیابانی است و دختران جوان در این قبیل روابط بیشترین آسیب ها را متحمل می شوند.
رئیس اداره اجتماعی افزود: ارتباط مناسب میان والدین و فرزندان و توجه به توصیه های پلیس ، از جمله راهکارهایی است که فرصت را از افراد مجرم و تبهکار سلب می کند و مانع از شکل گیری جرم می شود

داشتم با ماشینم می رفتم سر کار که موبایلم زنگ خورد گفتم بفرمایید الووو.. ، فقط فوت کرد ! گفتم اگه مزاحمی یه فوت کن اگه میخوای با من دوست بشی دوتا فوت کن . دوتا فوت کرد . گفتم اگه زشتی یه فوت کن اگه خوشگلی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم اگه اهل قرار نیستی یه فوت کن اگه هستی دوتا فوت کن دوتا فوت کرد . گفتم من فردا میخوام برم رستوران شاندیز اگه ساعت دوازده نمیتونی بیای یه فوت کن اگه میتونی بیای دوتا فوت کن دوباره دوتا فوت کرد . با خوشحالی گوشی رو قطع کردم فردا صبح حسابی بخودم رسیدم بهترین لباسمو پوشیدم و با ادکلن دوش گرفتم تو پوست خودم نمی گنجیدم فکرم همش به قرار امروز بود داشتم از خونه در میومدم که زنم صدام کرد و گفت ظهر ناهار میای خونه؟ اگه نمیای یه فوت کن اگه میای دوتا فوت کن


ماجراهای سقراط عشقی و گزانتیپ خاتون و ژولیت خوشگله !!!
جونم واستون بگه که حضرت سقراط در زمان جوانی یک غلطی کرد و اون موقع که دانشجوی رشته فلسفه دانشگاه آپولون بود عاشق ”گزانتیپ“ یکی از دختران همکلاسیش گردید و هنوز چند ماهی از این آشنایی میمون نگذشته بود که ازدواج مابین سقراط و گزانتیپ به خوشی و میمنت صورت گرفت اما چشتون روز بد نبینه از شانس ترشیده سقراط، گزانتیپ یکی از اون زنهای ناتوی هزار چهره بد خلق و نامهربان از آب در آمده و چنان بلایی بر سر سقراط حکیم در آورد که مرغان آسمان آتن هفت شب و هفت روز به خاطر سیاه بختی سقراط جوان اشک ریخته و حلوا پخش می کردند!

به هر حال حضرت سقراط حدود پنجاه سالی با گزانتیپ خاتون سر کرده و به امید اینکه گذشت زمان و بچه دار شدن در روحیه و رفتار سگی وی اثر مثبت بجای گذارد، دندان بر روی جگر گذاشته و لام تا کام صدای اعتراضش بلند نمی شد. اما هر چه سقراط نجابت به خرج می داد، گرانتیپ رویش بیشتر شده و هر روز بیش از دیروز حال سقراط را گرفته و به نحوی از انحا شکنجه روحی و روانیش می داد، متاسفانه یا خوشبختانه هم حضرت استاد سقراط، کاتولیک متعصب تشریف داشته و بدین ترتیب نه می توانستند تجدید فراش نموده و نه قادر بودند که علیا مخدره گزانتیپ را طلاق داده و برای همیشه از شر ایشان رها شوند تا اینکه در روزی از روزهای بهاری که جناب استاد در سر کلاس درس منطق مشغول تدریس به شاگردان خویش بودند چشمان تیز بینشان به چهره فتان یکی از دانشجویان ترم اولی افتاد و حالا عاشق نشو کی بشو! به قول معروف: عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند!! جالب آنکه دختری که قلب استاد را ربوده و به تسخیر در آورده بود کسی نبود جز ژولیت معشوقه رومئو!!!

سقراط که بدجوری خاطر خواه ژولیت شده بود به هر کاری که از یک پیرمرد هفتاد ساله آن هم استاد دانشگاه بعید بود دست می زد تا بلکه نظر ژولیت را به خود جلب نموده و بعله دیگه... یک روز کت و شلوار مخمل پسته ای می پوشید با جلیقه جیر، روز دیگر اورکت پلنگی به تن می کرد با کفشهای پاشنه قیصری، روز بعد ادوکلن «وان من شو» می زد و سرش را با روغن نارگیل «چارلی» چرب می کرد، روز بعدترش هم کت تک قرمز جیگری بر تن کرده و عینک آفتابی «رِیبن» زده و پشت ماشین اپل کورسای زرشکی اش جلوی درب دانشگاه « تیک آف» می زد، روزهای دیگه اش هم که سیگار برگ «کاپیتان بلک» بر لب و کلاه کابویی بر سر بر روی موتور هوندا تک چرخ می زد و آواز هندی «مرا ببوس» را چهچهه می زد! ولی تموم این کارها بجز اینکه مقام و مرتبت اجتماعی جناب سقراط را تنزل داده و ایشان را نزد اهالی آتن سرافکنده و رو سیاه بگرداند اثر دیگری نداشت که نداشت چرا که ژولیت اصلاً و ابداً نه تنها روی خوش به سقراط نشان نداده بلکه یک بار هم که جناب سقراط اون رو دعوت به پیتزا در رستوران «ببرهای گرسنه» واقع در «شهرک شرق» نمود با افاده و ناز و کرشمه گوشه چشمی نازک کرده و خطاب به استاد گفتش که: ایش، واه واه، خجالت هم خوب چیزیه! مرتیکه کچل با یک زن و سه تا بچه و هفتاد سال سن تازه فیلش یاد هندوستان کرده و افتاده توی خط دختر بازی!! تو که الان یک پات لب گوره به جای این کارها باید بری دنبال نماز و روزه تا بلکه یک کمی از گناهات بخشیده بشه، نه اینکه بیفتی دنبال دختر مردم که همسن و سال دختر خودت می مونه!!! به هر حال این درست که سقراط خاطر خواه و عاشق ژولیت شده بود منتهی چون سنشون اصلاً بهم نمی خورد و از طرفی هم سقراط کچل تمام عیاری بود و عینهو «یول برینر» و «زینال بندری» سرش را تیغ ژیلت می انداخت و باز هم از شانس بد سقراط، اون موقع هنوز کاشت مو و هرپیس و کلاه گیس مد نشده بود به همین خاطر ژولیت خوشگله روز بروز نسبت به ابراز عشق سقراط منزجرتر شده و به رومئو علاقمندتر می گشت! آخر الامرهم سقراط که از دزدیده شدن قلب ژولیت توسط رومئو بد جوری آزرده خاطر ناامید شده بود برای ژولیت پیغام فرستاد که: ای یار بی وفا! ای شاگرد تنبل درس عشق و عاشقی! ای گل سر سبد استان روم شرقی و غربی! سَنه قوربان اولوم! بابا ای ولله دمت گرم! وُلک، دختر آتنی که این قدر نامرد نمی شه!!! ما چی چیمون از اون پسره لاغر مردنی رومئو کمتر بود که دلت را به اون دادی و قلوه ات را به ما حواله کردی! آخه اون بچه رپ زیر ابرو برداشته ژل به سر گرفته که دیپلم نظام قدیمش را هم به زور پارتی بازی از دست عمو افلاطون گرفت کجاش به ما سره که تو ما را ول کردی و چسبیده ای به او! تازه اگه اون مدل موهاش تیفوسی و تن تنیه، من مدل موهام کله پوستیه که هم مدل جدیدتریه و هم ابهت و قدر منزلت آدم رو نزد برادران نئونازی بالاتر می بره! مثلاً من سقراطم و هفت هشت تا مدرک پزشکی و مهندسی فاضلاب و فیزیک اتمی و شیمی محض و ریاضیات کاربردی از دانشگاههای معتبر سرتاسر دنیا اعم از نیوجرسی، سوربن، شیکاگو و همین دانشگاه آزاد خودمون واحد آتن مشرق برای خودم دست و پا کرده ام، پول ندارم که دارم، شهرت و مقام و موقعیت ندارم که دارم، خوش تیپ و های کلاس و استاد دانشگاه نیستم که هستم، موبایل و پاترول و ویلای شمال در نمک آبرود و رامسر ندارم که دارم، هر سال شیش هفت بار بلاد خارجه از ایران و روم و مغولستان گرفته تا ونزوئلا و شاخ آفریقا و هلند و اسپانیا سفر نمی کنم که می کنم، ده پونزده تا برج و آپارتمان دوبلکس و باغ و خونه درندشت با کلیه امکانات رفاهی اعم از سونا، جکوزی، استخر و آسانسور توی نیاوران و شهرک غرب و فرمانیه ندارم که دارم، اون موقع تو دختره مانتو کوتاه پوشیده رژلب مالیده به ما می گی بریم کنار بوی اخ می دیم و به رومئو علاف و بیکار و دختر باز پشت کنکوری که حتی هنوز پول تو جیبیش را از مامان و باباش می گیره و سابقه خلاف و چاقو کشی و حشیش کشی و فرار از خدمت سربازی را هم یدک می کشه می گی عزیز دلم؟ وای به حالت ژولیت اگه به عشق خالصانه و بی شیله پیله من پاسخ مثبت دادی که هیچ و گرنه همین فردا پس فردا علاوه بر اینکه نمره پایان ترمت در درس فلسفه و تاریخ و منطق را صفر میدهم، می روم نزد مسئولان حراست دانشگاه و پرونده گودبای پارتی رفتن های و بد حجابی ها و آرایش های غلیظ و اتوزنی ها و سوار ماشین پسرهای غریبه شدن و رابطه نامشروع با رومئو لات آسمان جل بی خانواده داشتن و پای تلفن های عمومی کشیک دادنهایت را افشا می کنم تا برای همیشه از دانشگاه و ادامه تحصیل اخراجت کرده و بفهمی که یک من ماست چند من کره می دهد؟!

خلاصه سرتان را درد نیاورم. پس از این که این پیغام و پسغام سقراط رسید به دست ژولیت، اون هم نامردی نکرده و یک راست رفت پیش رومئو و ماجرا را از سیر تا پیاز برایش تعریف کرده و یک کمی هم بالاش گذاشت و شرط ازدواج با رومئو را کنده شدن کلک سقراط بیان نمود! رومئو رگ گردنی هم که تازگی ها فیلم قیصر و اعتراض مسعود کیمیایی را توی سینما شهر فرنگ نگاه کرده بود، کفشهایش را عینهو بهروز وثوقی ورکشیده و به افتخار عشق وفادارش ژولیت یک پیاله سرکشیده و چاقوی ضامندارش را برداشت و رفت جلوی دانشگاه ادبیات و علوم انسانی آتن وحالا نعره نکش کی بکش! علی ایحال بعد از آبروریزی مذکور و چاقو خوردن سقراط از رومئو و قشقرق وحشتناکی که زن نانجیب سقراط به پا کرد حضرت استاد اجل به این نتیجه رسید که دیگر نه برایش نزد مردم آبرویی مانده و نه عزت و حیا و شرفی! به قول معروف هر چه محبوبیت و معروفیت که طی پنجاه سال عبادت و تعلیم و تعلم و تدریش و شب زنده داری و زجر کشیدن ها و دود چراغ خوردن ها نزد اهالی آتن بدست آورده بود بر اثر لحظه ای غفلت و گرفتار شدن در دام ابلیس عشق نابهنگام و نابهنجار دود شد و رفت هوا !!! به همین خاطر سقراط معظم در یکی از شبهای سرد زمستانی تصمیم گرفت که برای رهایی از ننگ و رنگ کثیفی که دامانش را لکه دار نموده بود، خودش رو خودکشی کنه و بدین ترتیب نه تنها برای همیشه از دست آن زن عجوزه هفت خطش راحت شده، بلکه داغ عشق ژولیت را نیز با مرگ خویش به فراموشی ابدی بسپارد! اما از یک طرف هم اون موقعها تنها راه خودکشی و انتحار یا طناب دار بود یا مدل پسر عموهای «اوشین تاناکورا» هاراگیری با شمشیر و نیزه و چاقو! خوب سقراط حکیم هم با خودش حساب کرد که حالا باید بگیریم بمیریم چرا این طوری با زجر و درد بمیریم، هم بخواهیم به دیدار عزرائیل نایل شده و هم اینکه سلولهای نحیف و عزیز بدنمون رو با دستهای خودمون اره اره کنیم، این که نشد کار؟ ناسلامتی سقراطی گفتن، حکیمی گفتن، فیلسوفی گفتن!! بنده خدا، سقراط هر چی دنبال یک راه صیف تر و سالمتر و بدون درد و زجر گشت و جستجو کرد هیچ چیزی دستگیرش نشد که نشد، از بدشانسی سقراط خان اون ایام هم هنوز قرصهای آرامبخش مثل دیازپام و اگزازپام اختراع نشده بود که با خوردن چند تا دونه ناقابلش خیلی رمانتیک و احساسی بزنه بند دلش و لباس خواب ابدیش رو بپوشه و مثل یک بچه خوب و سر براه بره بخوابه توی رختخوابش و خواب اون دنیا رو ببینه؟! اینه دیگه وقتی می گن علم چیز خوبیه بازم شماها بگین نه ثروت خوبه؟! علی ایحال سقراط با جمع بندی مسایل فوق و تفکرات و تدبرات خاص فیلسوفی بدین نتیجه رسید که اگر هم بخواد از دست زنش، گزانتیپ خاتون خلاصی یافته و هم اینکه آبرو وعزت واقتدارش لکه دار نشده و برو بچه های نازی آباد و درخونگاه و قلعه مرغی فلورانس برایش متلک و لغز و ضرب المثل درست نکنند که: سقراط دستش به ژولیت نمی رسید می گفت که پیف پیف بو پیف پاف « ال جی» می ده!

فلذا تصمیم گرفت که با تقلید از فرمول مرگ امیر کبیر به زندگی خودش خاتمه داده به گونه ایکه، نه سیخ بسوزد نه کباب!!! البته به عنوان تبصره و تذکر خدمتتان عرض نمایم که عده ای از دوستان گرمابه و قهوه خانه نزد سقراط آمده و متاسفانه یا خوشبختانه او را از نوع مرگ امیر کبیر نیز ترسانیدند چرا که اولاً امیر کبیر یک ناصر الدین شاه نامردی داشت که حکم قتلش را صادر کند و سقراط این طور شاه سبیلوی بی چشم و رویی که حکم قتل دامادشان را به آسانی آب خوردن امضاء کند در اختیار نداشت. ثانیاً امیر کبیر رگش را در حمام فین کاشان زدند و سقراط محل اقامتش هتل هایت اتن بود و اگر هم می خواست که این گونه قربانی و فدایی راه عشق قلمداد گردد ناچار بود که حمام فین کاشان را از روی نقشه جغرافیا پیدا کرده و رخت سفر به انجا ببندد که آن هم میسر و میسور نبود چرا که هتل هایت آتن کجا و حمام فین کاشان کجا؟ تازه اون روزها که هنوز هواپیما و قطار و اتوبوس اختراع نشده بود پس بایستی حضرت استاد با خر و الاغ و یابو راه سفر در پیش گرفته که آن هم از توان آن پیرمرد حکیم زندگی سیر شده خارج بود و معلوم نبود که تا چند سال دیگر بایستی در راه باشد آنهم به شرط آنکه دزدها و سرگردنه گیرها راه را بر او مسدود نکرده و از سرش تاج گل عروس درست نمی کردند؟! از همه مهمتر اینکه مرگ امیر کبیر که با بریدن رگهایش به انجام رسید مرگی خونین و تا حدودی خشونت انگیز و خشن مآبانه به نظر می رسید و سقراط هم هیچ دلش نمی خواست که این چنین به ناحق نخونش به زمین ریخته و در نهایت از فردا پس فردا اب زنش هم به عنوان تنها یادگار آن مرحوم به قتل رسیده هر روز مصاحبه شده و فیلم و عکس گرفته شود و ایشان توی گور با سوسکها ومورچه ها و موشها نبرد نابرابر داشته باشند و خانم خانمها هم توی بی بی سی وان ابی سی و رویتر و آسوشیتدپرس، قهوه تلخ فرانسوی نوش جان کرده و به ریش سقراط و بابای سقراط بخندد؟! تازه از کجا معلوم ک فردا پس فردا همین خانم سقراط که شهرتی به هم زده و معروفیتی کسب می نمود کارش بالا گرفته و کارگردانهای بیکار سینما که از زور گرسنگی و بی پولی توی جیبهاشون،‌شپش ها فوتبال دستی بازی می کنند به او پیشنهاد بازی در سری فیلمهای دنباله دار «سقراط یک و سقراط دو و سقراط سه و سقراط تا بینهایت» را ندهند!؟ از همه بدتر اصلاً شاید یکی از همون خارجکی های بی چشم و رو برای اینکه معروفتر شده و دلارها و یوروهای بیشتری به جیب زده بیاید و از زن بیوه اش خواستگاری کند درست مثل ماجرای «کندی» رئیس جمهور آمریکا که تا ترور شد زودتر از همه «اناسیس» لامصب اومد و زنش «ژاکلین» را خواستگاری کرد و بعدش هم که دیگه خوب می دونین! ماه عسل خانم کندی و آقای اناسیس توی جزایر هاوایی داشتند موج سواری می کردن و به ترانه I LOVE YOU گوش می دادن و جناب کندی هم که زیر خروارها خاک مشغول حساب پس دادن و بازجویی و سین سوال و جیم جواب نکیر و منکر بود و الخ!

به هر تقدیر پس از مشورت های بسیار جمع آوری عقاید و نظرات گوناگون و متنوع جناب سقراط تصمیم گرفتند که با رفتن به نزد جادوگری معروف از اهالی شهر آتن به نام «گل اندام باجی»، سمی مهلک اما فوق العاده خوشمزه ومقوی گرفته شده از نیشکر خالص «سواحل خلیج خوکهای کوبای کنونی» به نام «شوکران» قال قضیه را کنده و با اجیر کردن چند تن از دوستان و رفقا و شفقا و شایعه و هوچی گری راه انداختن مبنی بر اینکه حضرت سقراط به خاطر این حقیقت لامکذوب که «آسمان آبی بوده و خون هم سرخ و پرسپولیس زلزله قرمز می پوشد و استقلال جغجغه آبی»،‌در یکی از صبحهای دل انگیز برفی سال نمی دونم چند قبل از میلاد دایناسور و بعد از میلاد اژدها، با خوردن شوکران به زندگی پر فضیلت و با عظمت خویش خاتمه داده و این راه عظیم و پر از راز و رمز حقیقت جویی و حقیقت خواهی را به سایر اسلاف و نوابغ و نوادر دیگر سپرده و والسلام نامه تمام !!!