سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

پیامبر اکرم(ص): «دانش‌(های اصلی و مهم) دو دانش است. یکی علم مربوط به دین و دیگری علم مربوط به بدن انسان».
• امام صادق(ع) فرمود: «اهل هیچ سرزمینی از سه کس بی‌نیاز نیستند. فقیهی که دانشمند و خداترس باشد و امیری که خیرخواه و خیّر و مورد اطاعت مردم باشد و پزشکی که آگاه به پزشکی و مورد اعتماد باشد».
• امام علی(ع): «هر کس به طب و پزشکی بپردازد، باید [درباره جان مردم] از خدا بترسد و خیرخواه باشد و تلاش کند [تا بیمار خود را با دقت درمان کند]».
تقوا
همگان برای جلوگیری از لغزش و سقوط، نیازمند تقوا هستند؛ ولی پزشکان به دلایل کاری و ویژگی‌های خاص خدماتی که انجام می‌دهند، ‌با این صفت نیکو باید احساس نزدیکی بیشتری کنند.
خیرخواهی و آموزش ناصحانه
آموزش‌های پزشکی باید خیرخواهانه و کاربردی باشد و از فخرفروشی و اظهار معلومات کردن به دور باشد. قرآن افرادی را که در چرخاندن زبانشان به نحوی که یافته‌های خود را به جای کلام خدا به ناآگاهان بنمایند، مذمت می‌کند.
نظم در امور
همه افراد، به ‌ویژه آنان که مسئولیت سنگین‌تری از لحاظ خدمات به دیگران برعهده دارند، نیازمند نظم در کارها هستند؛ برای صاحبان مشاغل پزشکی نیز در کنار تقوا، داشتن نظم ضروری است.
مهارت
امام صادق(ع) سه ضرورت را برای صاحبان مشاغل لازم می‌دانند که به نظر می‌رسد اصحاب طب باید توجه بیشتری بر این سه موضوع داشته باشند.
1) مهارت در کار و تخصص 2) ادای امانت 3) جلب اعتماد.
ادای امانت
علم پزشکی، به‌عنوان یک امانت الهی در نزد برخی به ودیعه نهاده شده که حفظ صحیح این علم، وظیفه این قشر است.
جلب اعتماد مردم
وجود تقوا،‌آگاهی، تلاش صادقانه، ادای دین و بسیاری دیگر از ویژگی‌های قابل تقدیر در یک پزشک، اولین بارمثبتی که با خود به همراه دارد جلب اعتماد مردم است.
بصیر بودن
بصیر بودن، ثمره داشتن آگاهی است و پزشکان ارجمند، بسیار به آن نیازمندند.
رفق
تأکید بر حسن خلق همراه با صمیمیت و دل‌سورزی و مهربانی در حرفه پزشکی، انکارناپذیر است.
رسیدگی خوب به بیمار
رسیدگی به افراد نیازمند به کمک، از بهترین صدقات و کارهای نیک است. حضرت رسول(ص) می‌فرماید: «هر کس ضعیف و بیماری را در امورش یاری کند، خداوند او را در روز قیامت محافظت می‌کند و به سلامت به بهشت می‌رساند».
آراستگی به محاسن و مکارم اخلاقی
آراستگی به محاسن اخلاقی چون ایثار، عفت، وقار، تواضع، ... و اخلاص فرونشاندن خشم[7] صبر و استقامت، عاطفه،‌توکل به خدا، زهد، ادای امانت، بلندهمتی و دوری از صفات و اعمال زشت، هوای نفس، غرور، غیبت، بخل، حسد، خشم، بی‌عفتی و... از جمله مواردی است که از یک پزشک مؤمن، معتقد و پای‌بند به دین و اصول پزشکی، انتظار می‌رود.
چراغ راه
بقراط
«جایی که عشق به پزشکی هست، عشق به انسانیت نیز هست».
نظامی عروضی، چهارمقاله
«طب، صناعتی است که بدان صناعت، صحت در بدن انسان نگهدارند و چون زائل شود باز آرند» ‌و «بیارایند او را به درازی موی و پاکی روی و خوشی و گشادگی، اما طبیب باید که رقیق‌الخلق باشد».


نقل است خواجه نصیر الدین طوسى در مجلسى حضور داشت. در آن مجلس چند تن مى‏گفتند: اگر ما به جاى خدا بودیم چنین مى‏کردیم و چنان. یکى مى‏گفت: در عرض یک هفته همه مریض‏ها را شفا مى‏دادم و دیگرى مى‏گفت: من در طول یک هفته همه فقرا را از تنگدستى مى‏رهانیدم. به هر حال هر کسى چیزى مى‏گفت.
در آن میان خواجه نصیر الدین طوسى سخنى حکیمانه بر زبان راند که اگر خدا براى یک هفته کل امور گیتى را به من واگذارد هرگز کارى را نمى‏کردم که شما مى‏کردید، چون خدا حکیم است و امور کون و مکان را بر اساس حکمت خود سامان داده و جریان مى‏بخشد.
«مشکل‏ترین مشکل ما حکیم نبودن ماست. خدا حکیم است، معصومین علیهم السلام حکیم‏اند، اما ما این‏گونه نیستیم ولى مى‏توانیم تا حدى در آن مسیر قرار گیریم که این نیز همت، تلاش، پرورش روح و تهذیب نفس مى‏خواهد».

مرحوم شیخ محمود عراقى که از شاگردان مبرز شیخ انصارىبوده است. در قسمت پایانى کتاب دارالسلام قصه هایى را با ذکر سند در احوال فقها و علما آورده است که سند بعضى از آنها شیخ انصارى و ملا احمد نراقى است. یکى از این ماجراها مربوط به میرزاى قمى است که شیخ انصارى عصر او را درک کرده است؛ چرا که شیخ انصارى متولد 1214 قمرى است و میرزاى قمى 1231 چشم از جهان فرو بست؛ به عبارت دیگر وقتى میرزاى قمى رحلت کرد، شیخ جوانى هفده ساله بود.
شیخ محمود عراقى در کتاب دارالسلام آورده است که شخصى از راه دریاى عمان عازم حج بود. در بین راه همیان پول خود را درآورده و محاسبه مى‏کرد که چه مقدر از پول‏هایش خرج شده و چه مقدار مانده است. در همین حال متوجه مى‏شود که شخصى از طبقه بالاى کشتى او را مى‏پاید. چند لحظه بعد همان شخص از بالاى کشتى شروع به داد و فریاد کرد که همیان پول مرا دزدیدند، پلیس کشتى آمد و پرس و جو را آغاز کرد. او نشانى و مشخصات همیان این زائر بیت اللَّه الحرام را به آنها داد، که رنگش چنین است و این مقدار پول داخل آن است. آن زائر دید دقیقاً مشخصات همیان او را مى‏دهد و مى‏خواهد از این طریق پول‏هایش را به چنگ آورد. با خود گفت: خدایا، چه کار کنم؟ الآن است که مرا به جرم دزدى دستگیر کنند و پول‏هایم را نیز از دست بدهم و چه بسا به مجازات برسم. این بود که گفت: یا امیرمؤمنان، این پول‏هاى من نزد شما امانت باشد، و پول‏ها را به دریا انداخت.
مأمورها همه را گشتند تا نوبت به او رسید. او را نیز بازرسى کردند، اما چیزى پیدا نکردند. از این رو شخصى را که در طبقه فوقانى کشتى بود به جرم این‏که تهمت زده است به مجازات رساندند. اما مجازات او هیچ فایده‏اى به حال این زائر بى‏نوا نداشت؛ زیرا پول‏هایش را از دست داده بود. با هزار بدبختى به حج رفت و در راه بازگشت، به نجف اشرف و حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفت و عرض کرد: یا امیر مؤمنان، ما به شما اعتقاد داریم. من همیان خود را به رسم امانت به شما سپردم و اکنون هم آن را از شما مى‏خواهم.
شب حضرت امیر مؤمنان على علیه السلام را در عالم رؤیا دید که به او فرمودند: به قم برو و امانت خود را از میرزاى قمى بگیر. از خواب بیدار شد. میرزاى قمى را نمى‏شناخت، اما به طرف قم حرکت کرد. به قم که رسید، از مردم پرس و جو کرد که میرزاى قمى کیست و خانه‏اش کجاست؟ گفتند: مرجع تقلید است و خانه‏اش در فلان محله قرار دارد. خدمت میرزا رسید و ماجرا را برایش نقل کرد. میرزاى قمى نیز همان همیان را از زیر عبایش در آورد و به او داد. وقتى آن را باز کرد، دید پول‏ها دست نخورده است.
«میرزاى قمى نیز مثل دیگران، انسان معمولى بود، اما با زحمت و پشتکار به این مقام رسیده بود. گفته‏اند بسیارى از کراماتى که به دست آورده بود، از راه سکوت و نگه داشتن زبان بوده است».


علما , • نظر

مرحوم سیّد ابوالحسن مدیسه ایمرحوم آیت‌الله طبسی از شاگردان مخصوص و أصحاب استفتأ مرحوم سیّد به یک واسطه از مرحوم آیت‌الله خویی‌ نقل می‌کند:یکی از معاصرین سیّد از سادات و علمای محترم نجف بود اجارة خانه‌اش مدّتی تأخیر افتاده بود.صاحب خانه هر روز فشار می‌آورد که اگر تا فردا مبلغ اجاره را نپردازی‌، أثاثیّه‌ات را به کوچه خواهم ریخت‌!
این مرد عالم با حالتی افسرده به حرم أمیرالمؤمنین ‌مشرّف شده و به آن حضرت توسّل می‌جوید. در بین‌ِ سوز و گداز، خوابش می‌برد در عالَم رؤیا، خود را در محضر أمیرالمؤمنین ‌می‌یابد!
حضرت از وی می‌پرسند: چرا این همه جزع و فزع می‌کنی‌؟!
سیّد، جریان‌ِ خود را عرضه می‌دارد.
امام ‌می‌فرمایند : ما حالا تو را می‌بینیم‌!
عرض می‌کند : آقا! من هر شب دو ساعت‌،
سعادت‌ِ تشرّف در حرم شریف‌ را دارم‌!
می‌فرمایند : نه‌! ما حالا شما را می‌بینیم‌! با این حال‌، مسأله‌ای نیست‌، مطلب شما را حواله دادیم‌!
سیّد، از خواب بیدار می‌شود.
با تعجّب از خود می‌پرسد: این چه حواله‌ای بود؟! حضرت مرا به که حواله دادند؟!
بُهت و حیرت‌، سرتاپای وجودش را فرا می‌گیرد!
به منزل باز می‌گردد.
سحرگاه درب‌ِ خانه‌اش به صدا در می‌آید!
درب را باز می‌کند و خود را در مقابل‌ِ مرحوم آیت‌الله مدیسه ای می‌بیند!
چون چنین انتظاری نداشت‌، دست و پای خود را گم کرده و شتابزده می‌گوید:
آقا! بفرمائید!
آیت‌الله مدیسه ای می‌فرمایند: 
مأموریّت‌ِ ما تا همین جا بود! و پاکتی به دست او داده و دور می‌شوند!
پاکت را باز می‌کند، با کمال تعجّب می‌بیند داخل پاکت‌، درست همان مبلغی که او به صاحب خانه بدهکار بوده‌، پول موجود است‌!


خلوص نیت
صدقه‏ای که انسان در راه خدا می‏دهد از نظر آن خلوص نیتش متفاوت‏ است. یک وقت کسی صدقه‏ای می‏دهد، از مال خودش چیزی به دیگران می‏دهد، در دل خودش هزار جور غرور هست، این من هستم که با مال خودم که از کد یمین و عرق جبین خودم به دست می‏آورم، دارم جان مردم را نجات می‏دهم، چنین و چنان می‏کنم. ولی یک فرد دیگر است که اساسا برای خودش کوچکترین‏ ارزشی قائل نیست، خیلی در ته دلش ممنون است که خدا او را واسطه قرار داده است. حالتش حالت کسی است که یک نفر دیگر «صدقه را» به دست او داده‏ می‏گوید: آقا این را تو بده. این دیگر برای خودش شخصیتی قائل نیست، فقط این امتنان را دارد که من وسیله قرار گرفتم. خدا را شکر می‏کند که‏ وسیله چنین کاری قرار گرفته است.
چرا صدقه سری و مخفی اجرش بیشتر است‏ از صدقه علنی؟ برای اینکه صدقه سری از نظر کیفیت بالاتر است، یعنی‏ انسان به اصطلاح معروف یک دستش می‏دهد دست دیگرش آگاه نمی‏شود و حتی‏ خود طرف متوجه نمی‏شود که چه کسی به او داده است. ما در اخبار ائمه‏ اطهار داریم که افرادی بودند از خاندان خودشان بنی‏هاشم که ائمه اگر مستقیم می‏خواستند به آنها کمک کنند بسا بود احساس حقارت می‏کردند، ائمه به افراد دیگری «مساعده» می‏دادند و به آنها می‏سپردند که تو از طرف خودت بده و اسم ما را نبر، نفهمند از طرف ماست. گاهی اتفاق‏ می‏افتاد که آنها گله می‏کردند، می‏گفتند: شما بیگانه‏ها به ما می‏رسید، ولی این پسرعموهای ما به ما رسیدگی نمی‏کنند. اینها همه به کیفیت عمل، به جنبه «اصوب عملا » و به جنبه «احسن عملا» برمی‏گردد.
این مساله‏ای که عرض کردم مساله منت است. ما در دعای «مکارم‏الاخلاق‏» می‏خوانیم که: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقه بالمن» خدایا برای مردم به دست من خیر را جاری کن، اما اثر آن را با منت‏ گذاشتن من از بین نبر، یعنی خیری که به دست من جاری بشود ولی توام با یک منت گذاشتن باشد از بین رفته است.
قرآن کریم در سوره بقره آیه 264 می‏فرماید: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی، صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید»، یعنی‏ اگر شما کار خیر بکنید بعد با یک منت یا یک اذیت، کاری بکنید که روح‏ طرف را خرد کنید، تمام آن عملتان بی‏ارزش است. اینها کیفیت عمل است‏. از همه اینها بالاتر به‏طورکلی درجه خلوص عمل است، یعنی صرف لله و فی‏الله بودن، هیچ غرضی انسان نداشته باشد، در آن اعماق قلبش هم دوست‏ نداشته باشد که مردم اگر اطلاع پیدا کنند او را ستایش کنند. این تعبیری‏ است که در حدیث آمده است، وقتی راجع به اخلاص عمل سوال می‏کنند که‏ اخلاص عمل چگونه است، می‏فرماید: اخلاص عمل به این نحو است که این‏طور نباشید که اگر مردم اطلاع پیدا کنند خوشحال بشوید و بلکه آنهایی که خیلی‏ خوف دارند از اینکه شرکی در عملشان وارد شود، از اینکه مردم دیگر اطلاع‏ پیدا کنند وحشت دارند، ناراحت می‏شوند، بلکه نمی‏خواهند دیگر در دنیا باشند.
داستان غلام علی بن الحسین علیهما السلام
شخصی می‏گوید در یک سختی و در سالی که باران نیامده بود و مردم دعا و استغاثه می‏کردند و نماز استسقا می‏خواندند، هرچه می‏کردند اثری نمی‏بخشید. یک وقت در یک خلوتی در دامنه کوهی غلامی را دیدم که عبادت می‏کند و حال‏ عجیبی دارد و در مناجات خودش می‏گوید: خدایا ما بندگان چنین هستیم، خدایا رحمت خودت را از ما قطع نکن، خدایا چنین و چنان. او هنوز مشغول‏ عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. شک نکردم که اثر دعای همین یک شخص بود. دنبالش را گرفتم ببینم این کیست، فهمیدم غلامی است. نشانی او را پیدا کردم، خانه حضرت علی بن الحسین. پیش خودم گفتم: هرجور هست من این را از امام می‏خرم ولی نه برای اینکه خادم من باشد، برای اینکه من خادم او باشم و او مخدوم من باشد تا از فیض وجود او استفاده کنم. رفتم خدمت‏ امام و گفتم: من یکی از غلامهای شما را می‏خواهم. فرمود: کدام‏ یک؟ تا بالاخره من او را پیدا کردم. ناراحت شد، گفت: ای مرد! تو چرا مرا از این خانه جدا می‏کنی؟ چرا مرا از محبوب و مخدومم جدا می‏کنی؟ گفتم: من‏ نه تو را برای خدمتکاری خودم می‏برم، من تو را می‏برم برای اینکه من تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلان‏جا شاهد و حاضر بودم که این دعاها را می‏کردی، شک نکردم که این بارانی که نازل شد اثر استجابت تو بود. می‏گوید: این جمله را که از من شنید، سر به آسمان‏ بلند کرد، گفت: خدایا من نمی‏خواستم از این رازی که میان من و توست‏ شخص دیگری آگاه شود. ( اخلاص را ببینید! ) حالا که خلقت را به این راز آگاه کردی، خدایا مرا ببر. این را گفت و جان به جان‏آفرین تسلیم کرد.
این را می‏گویند اخلاص، که اصلا وحشت می‏کند که احدی از رابطه‏ای که میان‏ او و خدای خودش هست اطلاع پیدا کند. «بین‏المحبین سر لا یفشیه . . . » در میان دوستان رازی است که به این زودیها افشا نمی‏شود و نمی‏خواهند که‏ افشا بشود و لهذا در همان حدیث هست که «الابقا علی العمل اشد من‏ العمل» نگهداری یک عمل از خود عمل سخت‏تر است، یعنی احیانا یک عملی‏ در ابتدا از روی خلوص نیت صادر می‏شود ولی انسان بعدها در اثر بازگو کردن آن، عمل را از خلوص می‏اندازد و شرک را وارد آن می‏کند
صدقه‏ای که انسان در راه خدا می‏دهد از نظر آن خلوص نیتش متفاوت‏ است. یک وقت کسی صدقه‏ای می‏دهد، از مال خودش چیزی به دیگران می‏دهد، در دل خودش هزار جور غرور هست، این من هستم که با مال خودم که از کد یمین و عرق جبین خودم به دست می‏آورم، دارم جان مردم را نجات می‏دهم، چنین و چنان می‏کنم. ولی یک فرد دیگر است که اساسا برای خودش کوچکترین‏ ارزشی قائل نیست، خیلی در ته دلش ممنون است که خدا او را واسطه قرار داده است. حالتش حالت کسی است که یک نفر دیگر «صدقه را» به دست او داده‏ می‏گوید: آقا این را تو بده. این دیگر برای خودش شخصیتی قائل نیست، فقط این امتنان را دارد که من وسیله قرار گرفتم. خدا را شکر می‏کند که‏ وسیله چنین کاری قرار گرفته است.
چرا صدقه سری و مخفی اجرش بیشتر است‏ از صدقه علنی؟ برای اینکه صدقه سری از نظر کیفیت بالاتر است، یعنی‏ انسان به اصطلاح معروف یک دستش می‏دهد دست دیگرش آگاه نمی‏شود و حتی‏ خود طرف متوجه نمی‏شود که چه کسی به او داده است. ما در اخبار ائمه‏ اطهار داریم که افرادی بودند از خاندان خودشان بنی‏هاشم که ائمه اگر مستقیم می‏خواستند به آنها کمک کنند بسا بود احساس حقارت می‏کردند، ائمه به افراد دیگری «مساعده» می‏دادند و به آنها می‏سپردند که تو از طرف خودت بده و اسم ما را نبر، نفهمند از طرف ماست. گاهی اتفاق‏ می‏افتاد که آنها گله می‏کردند، می‏گفتند: شما بیگانه‏ها به ما می‏رسید، ولی این پسرعموهای ما به ما رسیدگی نمی‏کنند. اینها همه به کیفیت عمل، به جنبه «اصوب عملا » و به جنبه «احسن عملا» برمی‏گردد.
این مساله‏ای که عرض کردم مساله منت است. ما در دعای «مکارم‏الاخلاق‏» می‏خوانیم که: «و اجر للناس علی یدی الخیر و لا تمحقه بالمن» خدایا برای مردم به دست من خیر را جاری کن، اما اثر آن را با منت‏ گذاشتن من از بین نبر، یعنی خیری که به دست من جاری بشود ولی توام با یک منت گذاشتن باشد از بین رفته است.
قرآن کریم در سوره بقره آیه 264 می‏فرماید: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی، صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید»، یعنی‏ اگر شما کار خیر بکنید بعد با یک منت یا یک اذیت، کاری بکنید که روح‏ طرف را خرد کنید، تمام آن عملتان بی‏ارزش است. اینها کیفیت عمل است‏. از همه اینها بالاتر به‏طورکلی درجه خلوص عمل است، یعنی صرف لله و فی‏الله بودن، هیچ غرضی انسان نداشته باشد، در آن اعماق قلبش هم دوست‏ نداشته باشد که مردم اگر اطلاع پیدا کنند او را ستایش کنند. این تعبیری‏ است که در حدیث آمده است، وقتی راجع به اخلاص عمل سوال می‏کنند که‏ اخلاص عمل چگونه است، می‏فرماید: اخلاص عمل به این نحو است که این‏طور نباشید که اگر مردم اطلاع پیدا کنند خوشحال بشوید و بلکه آنهایی که خیلی‏ خوف دارند از اینکه شرکی در عملشان وارد شود، از اینکه مردم دیگر اطلاع‏ پیدا کنند وحشت دارند، ناراحت می‏شوند، بلکه نمی‏خواهند دیگر در دنیا باشند.
داستان غلام علی بن الحسین علیهما السلام
شخصی می‏گوید در یک سختی و در سالی که باران نیامده بود و مردم دعا و استغاثه می‏کردند و نماز استسقا می‏خواندند، هرچه می‏کردند اثری نمی‏بخشید. یک وقت در یک خلوتی در دامنه کوهی غلامی را دیدم که عبادت می‏کند و حال‏ عجیبی دارد و در مناجات خودش می‏گوید: خدایا ما بندگان چنین هستیم، خدایا رحمت خودت را از ما قطع نکن، خدایا چنین و چنان. او هنوز مشغول‏ عبادت بود که دیدم اوضاع عالم عوض شد. شک نکردم که اثر دعای همین یک شخص بود. دنبالش را گرفتم ببینم این کیست، فهمیدم غلامی است. نشانی او را پیدا کردم، خانه حضرت علی بن الحسین. پیش خودم گفتم: هرجور هست من این را از امام می‏خرم ولی نه برای اینکه خادم من باشد، برای اینکه من خادم او باشم و او مخدوم من باشد تا از فیض وجود او استفاده کنم. رفتم خدمت‏ امام و گفتم: من یکی از غلامهای شما را می‏خواهم. فرمود: کدام‏ یک؟ تا بالاخره من او را پیدا کردم. ناراحت شد، گفت: ای مرد! تو چرا مرا از این خانه جدا می‏کنی؟ چرا مرا از محبوب و مخدومم جدا می‏کنی؟ گفتم: من‏ نه تو را برای خدمتکاری خودم می‏برم، من تو را می‏برم برای اینکه من تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم. من در فلان‏جا شاهد و حاضر بودم که این دعاها را می‏کردی، شک نکردم که این بارانی که نازل شد اثر استجابت تو بود. می‏گوید: این جمله را که از من شنید، سر به آسمان‏ بلند کرد، گفت: خدایا من نمی‏خواستم از این رازی که میان من و توست‏ شخص دیگری آگاه شود. ( اخلاص را ببینید! ) حالا که خلقت را به این راز آگاه کردی، خدایا مرا ببر. این را گفت و جان به جان‏آفرین تسلیم کرد.
این را می‏گویند اخلاص، که اصلا وحشت می‏کند که احدی از رابطه‏ای که میان‏ او و خدای خودش هست اطلاع پیدا کند. «بین‏المحبین سر لا یفشیه . . . » در میان دوستان رازی است که به این زودیها افشا نمی‏شود و نمی‏خواهند که‏ افشا بشود و لهذا در همان حدیث هست که «الابقا علی العمل اشد من‏ العمل» نگهداری یک عمل از خود عمل سخت‏تر است، یعنی احیانا یک عملی‏ در ابتدا از روی خلوص نیت صادر می‏شود ولی انسان بعدها در اثر بازگو کردن آن، عمل را از خلوص می‏اندازد و شرک را وارد آن می‏کند


آشکار کردن گمان نادرست و اظهار آن، به دو صورت ممکن است:
1. اظهار حضورى

گاه تهمت زننده، رفتار یا ویژگى زشتى را در حضور خود متهم، به او نسبت مى‏دهد و مدارک و اسناد این نسبت را مى‏تواند شامل عمل، سخن یا حالتى از او باشد را نیز ارائه مى‏کند.

2. اظهار غیابى

گاه تهمت زننده در حضور فرد چیزى بیان نمى‏کند؛ بلکه در غیابش به او رفتار یا صفت ناپسندى را نسبت مى‏دهد که این امر دو حالت دارد:
الف: تهمت زننده فقط نتیجه برداشت خود را از رفتار شخص در غیابش به او نسبت مى‏دهد و از خود رفتار، سخنى به میان نمی آورد به این معنا که تهمت زننده نمى‏گوید به دلیل دیدن چه رفتارى از متهم، چنین برداشتى از او داشته است؛ البته تفاوتى نیست بین آن که برداشت او از رفتار متهم در برخورد با خود او باشد یا دیگران؛ زیرا در هر دو صورت، اظهار بدگمانى شده و حقیقت تهمت پدید آمده است.
ب: خود آن رفتار، گفتار یا صفات را نقل مى‏کند؛ سپس برداشت خود از آن را به دیگران ارائه مى‏دهد.

زشت ترین مصداق تهمت

تهمت، ابراز کردن گمان بد به دیگرى است که از زشت‏ترین مصادیق آن، این است که انسان در آغاز کار، شخصى را امین و معتمد خود کند و کارى را به او واگذارد؛ سپس به او سوءظن یافته، این بدگمانى را به شخص بگوید.
امام جعفر صادق (ع) از قول پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است:
لیس لک ان تتهم من ائتمنته. [1]
حق ندارى به کسى که او را امین خویش ساخته‏اى، تهمت بزنى.

«حال و ملکه» زشت تهمت

تهمت از رذایل نفسانى چون دشمنى، حسد، شهوت یا غضب سرچشمه مى‏گیرد و در آغاز، رفتارى است که اتفاقى از انسان سر مى‏زند؛ ولى تکرار آن موجب مى‏شود که به صورت ملکه در نهاد شخص درآید و انجام آن برایش آسان شود.
کسى که این صفت براى او ملکه نشده است، شاید در اثر انجام این رفتار، تحت فشار مسائل اعتقادى و وجدانى خود قرار گرفته، متاثر و متالم شود؛ ولى اگر این عمل تکرار شده، به صورت صفت پایدار نفسانی درآید، آن رفتار زشت را به آسانى انجام مى‏دهد و نه تنها برایش ناراحت کننده نیست؛ بلکه سرور و شادمانى هم به همراه خواهد آورد و با رسیدن به این گمان باطل که با تهمت، رقیبى از صحنه خارج شده است، خشنود مى‏شود؛ بنابراین باید از تکرار این گناهان خوددارى کرد تا به ملکه‏اى زشت و ناپسند در روح انسان تبدیل نشوند.

پی نوشت :

[1]. کلینى: کافى، ج 5، ص 298، ح 1.


یک) ماهیت توکّل:

عالمان اخلاق در باب ماهیت آن گفته اند: توکل یعنی اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند در همه‌ امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او. البته تحقق این حالت در انسان متوقف است بر ایمان و یقین و قوّت قلب نسبت به این که هیچ قوّت و قدرتی جدا از خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نمی باشد و همه علل و اسباب مقهور قدرت الهی اند و تحت اراده او عمل می کنند، که خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است. بنابراین ریشه و اساس «توکّل»، توحید است و جز با حصول توحید شکل نمی گیرد. از این رو است که خداوند اذن انتساب امور به اسباب و علل آنها و منتسب کردن کارها به فاعلشان را داده و به نوعی علل و فاعل ها را مسلّط بر حوادث و کارها کرده است؛ هر چند این سلطه اصیل نبوده و اسباب و علل طبیعی و فاعل های انسانی، استقلالی در تأثیرگذاری ندارند و فقط خداوند است که سبب مستقل و برتر از همه اسباب است. بنابراین انسان رشید هنگامی که اراده انجام کاری را نمود و ابزار و اسباب عادّی آن را نیز فراهم کرد، می داند که تنها سبب مستقل در تدبیر امور خداوند است و هیچ گونه اصالت و استقلالی برای خود و اسباب و عللی که به کار می گیرد، قائل نیست؛ پس بر خداوند توکل می کند. بنابراین، توکل به معنای نفی انتساب امور به انسان یا اسباب و علل طبیعی و ارجاع اصالت و استقلال به خداوند است.

دو) درجات توکّل:

برخی از عالمان اخلاق برای توکل به خداوند درجات سه گانه ای قائل شده اند که گزارش مختصر آنها به قرار زیر است:
اولین درجه توکّل به خداوند آن است که اعتماد و اطمینان انسان به او، همانند اعتمادش به وکیلی باشد که برای انجام کارهایش برمی گزیند. در واقع این پایین ترین درجه توکل است و به آسانی قابل دستیابی است و مدت زیادی هم مستمر می ماند و با اختیار و تدبیر انسان هم منافاتی ندارد.
دردومین درجه توکّل، انسان از اصل توکّل غافل و در وکیل خود یعنی خداوند فانی است؛‌بر خلاف نوع اول که توجه فرد بیشتر به رابطه قراردادی وکالت است. این درجه از توکل کمتر تحقق پیدا می کند و زودتر از بین می رود و حداکثر یکی دو روز بیشتر دوام ندارد، و تنها برای افراد خاصی حاصل می گردد. شخص در این حالت عمده تلاش خود را صرف گریه، درخواست و دعا به درگاه خداوند می نماید.
عالی ترین درجه توکّل آن است که انسان همه حرکات و سکنات خویش را به دست خداوند بیند. تفاوت این نوع از توکل با نوع دوم در این است که در این جا شخص حتی التماس و درخواست و تضرّع و دعا را هم رها می کند و باور دارد که خداوند امور را به حکمت خویش تدبیر می کند، اگرچه او هم التماس و درخواست نکند. نمونه‌ واقعی این نوع توکل، اتکال حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ است؛ زیرا هنگامی که نمرودیان او را در منجیق نهاده تا در آتش اندازند، فرشته الهی به او یادآوری می کند که از خداوند درخواست یاری ونجات نماید، ولی او در پاسخ می گوید: «اطلاع خداوند ازحال من، مرا بی نیاز از درخواست (نجات) از او می کند».
البته این نوع بسیار نادر الوقوع است و جز برای صدیقین حاصل نمی شود و در صورت وقوع هم به زودی از بین می رود و چند لحظه بیشتر دوام نمی یابد.
از منظر ی دیگر مردم در توکل به خداوند درجات یکسانی ندارند و هر یک به میزان توکل خویش در توسّل به اسباب و علل در رسیدن به مقاصد خویش عمل کنند. خداوند با کسانی که به کلی اعتماد خویش را از اسباب و علل طبیعی قطع کرده اند، به تناسب این اعتماد با آنان رفتار خواهد نمود. چنان که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود: «خداوند ابا دارد از این که روزیِ مؤمنان را جز از راهی که گمان ندارند، فراهم نماید»این رفتار خداوند به مؤمنانی اختصاص دارد که درجات عالی توکل را دارند؛ ولی کسانی که به این درجه از توکل راه نیافته اند و اعتماد آنان به اسباب و علل در کنار اعتماد به خداوند باقی است، خداوند نیز از مجاری اسباب و علل نیازهای آنان را رفع خواهد نمود.

سه) ارزش توکّل

قرآن کریم ده ها بار به صراحت و کنایت انسان ها و به ویژه مؤمنان را به توکل به خداوند فرا خوانده است و در برابر این اعتماد و اطمینان بندگان، وعده خداوند مبنی بر کفایت امور آنان را اعلام می دارد. از جمله در قرآن آمده است:
« وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ »
«و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند.»
«ان الله یحب المتوکلین؛ خداوند توکّل کنندگان را دوست می دارد.»
همچنین برای اطمینان بخشی نسبت به سرانجام توکّل و اعتماد به پروردگار می فرماید:
« و من یتوکل علی الله فهو حسبه »
«و هر کس بر خدا اعتماد کند، او برای وی بس است.»
احادیث نبوی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و سخنان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ سرشار از عباراتی است که منزلت توکل و فضیلت آن را بیان می کنند. از باب نمونه سخن امام صادق ـ علیه السّلام ـ را نقل می کنیم که فرموده است:
به درستی که بی نیازی و عزت در حال گردش اند و هنگامی که به جایگاه توکّل گذر کنند، آن جا را وطن خود می گزینند.

چهار) تلاش و توکل:

اگر چه با دقت در ماهیت توکّل روشن می گردد که توکّل منافاتی با سعی و تلاش و استفاده از ابزار و اسباب ندارد، گاهی شبهه ای پدید می آید که اشاره به آن مفید است. انسان نسبت به اموری که اسباب و علل آن خارج از اراده او است، چاره ای جز توکّل ندارد؛ ولی نسبت به حوادثی که ایجاد اسباب و علل آن در توان او است،در عین حال که به موجب توکّل برای ابزار و اسباب، تأثیر مستقل قائل نیست، ولی وظیفه دارد که برای فراهم آوردن آنها بکوشد و آنچه را به سببیّت آن یقین یا گمان دارد، به کار گیرد و در این جهت از تعقّل و اندیشه خویش بهره برد. زیرا سنّت خداوند بر این قرار گرفته است که امور عالم با اسباب و علل خاص خود پیش رود. بر همین اساس فرموده است که هنگام جنگ با شیوه ای خاص و با اسلحه نماز بخوانید،« وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلوهِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا... » و توان و قدرت دفاعی برای خود آماده کنید. « وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ...» به موسی ـ علیه السّلام ـ دستور داد که بندگان مرا شبانه و به دور از چشم فرعونیان از شهر بیرون ببر« فَأَسْرِ بِعِبادِی لَیْلاً إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ». پیامبر هنگامی که مردی اعرابی را دید که به بهانه توکّل بر خداوند، شترش را در بیابان رها نموده، فرمود:‌ اعقلها و توکّل؛ «شتر را ببند و توکّل برخداوند نما».


بسم رب الزهرا سلام الله علیها

از اموری که از قدیم و جدید ثابت بوده و جهان علم آن را پذیرفته است این است که صفات پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و این با انعقاد

نطفه از صلب پدر و انتقال آن به رحم مادر همراه است ، و در دوران زندگی در رحم که آن عوامل را ژن می نامند تاثیر خود را در اندام طفل ظاهر

می نمایند ، و پس از تولد فرزند خصوصیات صفات پدر و مادر به تدریج در او آشکار می شود ، بلکه مسئله شیر و شیر خوارگی و حالات مادر به

هنگام شیر دادن در او موثر است ، لذا در حدیثی از امام امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود : از زنان احمق برای شیر دادن استفاده نکنید

زیرا حماقت از طریق شیر به فرزند سرایت می کند .

با توجه به این قوانین مسلم و قطعی شایسته است که در شرح حال شخصیت این بانوی بزرگوار فاطمه زهرا سلام الله علیها توجه داشته

باشیم که پدر فاطمه زهرا سلام الله علیها رسول خدا صلی الله علیه وآله است یعنی سرور مخلوقات عالم و سید انبیاء و رسل حضرت محمد بن

عبدالله  صلی الله علیه وآله آن کسی که خدای متعال همه موجودات عالم را به  طفیل وجود او خلق فرمود ، و جامه هستی پوشاند ، آن

بزرگواری که تمام فضیلت و کمال و شرافت در او جمع است .

این رسول خدا صلی الله علیه وآله است شخصیت عظیم الشأنی که فاطمه اطهر از صلب وی پدید آمده است .

اما خدیجه کبری ، بانویی سپیدچهره ، بلند قامت ، زیبا روی ، از خاندانی نجیب و شریف ، عاقله در کارها که هوش و ذکاوت زیادی داشت و در

کارها بصیر و آگاه بود و اعتماد به نفس داشت ، امور تجاری را با فکر وقاد خود اداره می کرد و اصول و مبادی اقتصادی صادرات و واردات را خوب

می دانست ، آنچه گذشت توصیف وی به عنوان یک انسان یا یک زن بود .

اما به عنوان همسر ، بانویی فداکار بود که هزاران دینار از اموال خود را که در طول زندگی خود جمع آوری کرده بود به همسر خود رسول خدا

صلی الله علیه وآله بخشید که طبق نظر خود در آن تصرف کند ، اموال خدیجه در تقویت اسلام در آن هنگام که اسلام در حال پا گرفتن بود و نیاز

شدیدی به این کمک ها داشت بسیار موثر بود .

خدا مقرر فرموده بود که اموال این بانو در راه تقویت اسلام صرف گردد و این هدف ((تقویت اسلام)) محقق گردد .

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود هیچ مالی مانند اومال خدیجه برای من پر منفعت نبود ، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به وسیله همین

مال درماندگان ، رنج دیدگان را دستگیری می کرد و آن ها را یاری می نمود ، و یاران فقیر خود را تا در مکه بود مهمان می کرد و زندگی شان را

اداره می کرد و مهاجران را از آن خرج سفر می داد ، و پیامبر صلی الله علیه وآله تا خدیجه زنده بود آنچه را خواست از اموال او انفاق می کرد ، و

پس از مرگ او نیز آنچه را که مانده بود برای رسول خدا صلی الله علیه وآله و فرزندانش به ارث گذاشت 1 .

به همین دلیل کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله بهتر روشن می شود که فرمود : دین اسلام فقط به وسیله شمشیر علی و مال خدیجه قوام

یافت .

رفتار او با پیامبر صلی الله علیه وآله در طول زندگی زناشویی هرگونه تعظیم و تقدیر است ، بدین جهت هرگاه در نزد رسول خدا صلی الله علیه

وآله از او ذکری به میان می آمد یا خود پیامبر صلی الله علیه وآله از او یاد می کردند برای او طلب مغفرت و رحمت می کردند و قلبشان به یاد

این بانو شکسته می شد ، چه بسا اشک از چشمشان جاری می شد و بر گونه مبارکشان می ریخت .

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله یادی از خدیجه کردند ، عایشه گفت : وی پیرزنی چنین و چنان بود و خدا بهتر از او را به تو داد ((یعنی

خودش)) ، پس رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند : هرگز بهتر از او نصیب من نشد ، او زمانی که هیچکس مرا نپذیرفته و تصدیق نکرده بود

مرا تصدیق کرد و یمان آورد ، و آن زمان که مالی نداشتم او مرا در مال خود شریک کرد ، و فقط از او فرزند نصیبم شد ، و از دیگر زنان فرزندی

نصیبم نشد 2 .

1=امالی السیخ
2=الاستیعاب

یا زهرا...


بسم اللَّه الرحمن الرحیم 

امام صادق علیه السلام فرمود: پس از اینکه فاطمه دختر پیامبر اسلام صلى اللَّه علیه و آله و سلم از مادر متولد شد و بر روى زمین قرار

گرفت. نورىاز آن بزرگوار ساطع شد که وارد خانه هاى مکه گردید. در شرق و غرب زمین محلى باقى نماند مگر اینکه نور حضرت به آن

سرایتکرده باشد. این روایت بر عظمت این مولود مبارک در نزد خداوند دلالت مى کند. از برکات این مولود همین بس که به گلستان

رسالت نور و نشاطبخشید و بر خلاف رسم ناپسند جاهلیت که دختر زادن ننگى عظیم به شمار مى آمد، کانون وحى غرق در نور و

نشاط گشت و در مقابل دشمنان خانهوحى دچار یأس و افسردگى شدند، پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نیز ابتداء سعى داشت

فضائل معنوى را به فرزند دلبندشان منتقل سازدو از این طریق با برترین دروس توحیدى و زیباترین حقایق اسلام آشنا شد. ام سلمه

مى گوید: پیامبر مراقبت فاطمه را به من سپرد و من نیز مراقبپرورش او بودم ولى به خدا سوگند، فاطمه 8 ساله بهتر از من به امر

تربیت وارد بود و حقایق را بهتر مى شناخت. در شأن و جایگاه ملکوتى حضرتصدیقه طاهره علیهماالسلام همین بس که خداى جهان

ملک مقربش روح الامین را بر رسول خود فرومى فرستد و با نسیم وحى باغ روح پیامبر رانوازش مى دهد و مژده نور حضرت صدیقه

طاهره علیهاالسلام به او مى رساند. که: (انا اعطیناک الکوثر) اگر ما پسرانت را از تو گرفتیم، کوثر رحمت وکرامت و خیر کثیر به تو

عنایت کردیم فاطمه علیهاالسلام به تو دادیم که نسل تو را تا قیامت امتداد بخشد و زمین را از فرزندان مبارک تو مشحونسازد.

عایشه مى گوید: من کسى را شبیه تر از فاطمه علیهاالسلام به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم در سکوت و رستگارى و

وقار وسخن ندیدم، زهرا علیهاالسلام او بسان زنانى نبود که در خانه بنشید و از مسائل پیرامونش بى خبر باشد. بلکه با هوشمندى

و آگاهى به تحلیلو تبیین مسائل جارى عصر خود مى پرداخت تا بدین وسیله و در تحت تعلیمات پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و

سلم الگوى زن مسلمان را به تمام عصرها ارائه کند. حضرت فاطمه از همان دوران کودکى در کنار پدر گرامیش در صحنه هاى

مختلفزندگى ظاهر شد و نقش خود را ایفا کرد. او با دست کوچک و نازنین خود، وقتى که هنوز به ده سالگى نرسیده بود بر زخمهاى

پیامبر مرهم مى نهاد ودر حد توان خود به آن حضرت در پیشبرد اهدافش کمک مى کرد، و زهرا علیهاالسلام در خندق به پدر

بزرگوارش غذا مى رساند و مجروحین رایارى مى کرد. در دوران پس از پیامبر نیز این نقش را در قالب حمایت از امام على علیه

السلام امام بر حقش ادامه داد.ادامه دارد...


یا زهرا...