سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...

گویند: در ایامى که شیخ بهایى (رحمت الله علیه ) جهت زیارت امیرالمؤ منین (علیه السلام ) به نجف اشرف وارد شد. روزى به دروس مولانا احمد مقدس اردبیلى حاضر شد، دید که مقدس از جهت شکسته نفسى و تواضع ، به طورى خود را در میان شاگردان مخفى مى کند که کسى فرق نمى گذارد استاد کدام است و شاگرد کدام . و بدون این که در صدر مجلس ‍ باشد در میان شاگردان ، مشغول درس دادن مى باشد و صدر مجلس از وجود ایشان خالى است .
شیخ بهایى از این همه تواضع و شکسته نفسى او تعجب کرد. با اصرار و خواهش ، استاد را آورده و در صدر مجلس نشانید. در این اثنا صدایى شنید که با تلاوت بلند این آیه شریفه را مى خواند. «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ ما این خانه آخرت (بهشت جاوید) را براى آنان که در زمین اراده علو و برترى ، فساد و سرکشى را ندارد مخصوص گرداندیم و حسن عاقبت از آن پرهیزکاران است .
بعد از خوانده شدن این آیه ، هر چه گشتند شخص گوینده را نیافتند و از شنیدن آیه لرزه بر اندام مقدس اردبیلى افتاد و رنگش متغیر شد. گریه کنان و با حال ناراحتى برخاست و دو مرتبه در میان شاگردان خود نشست و باز مشغول درس و بحث خود شد.
در خود کمال و منزلتى هر که را که هست
بــر صــدر اخـتـیــار کــنـــد آسـتـــانـه را
تـــــــواضــــع ســـر رفــعــــــت انـــدازدت
تـــکــــبـــر بـــه خـــاک انـــدر انــــدازدت
تــواضـــع است دلــیل رسیــدن به کمــال
سواره چون که به مقصد رسد پیاده شود


ملاعباس تربتی  بعضی چیزها را نمی شود تعریف کرد. خودت باید حس کرده باشی. یکی از این بعضی چیزها، لذتِ خواندن یک کتاب خوب است. یک داستان خوب، یک مجموعه شعر خوب و یا حتی یک مجموعه خاطرة جاندار و خواندنی. کتاب فضیلت های فراموش شده جز این دسته آخری است. یک مجموعه خاطره و حکایت که حسینعلی راشد، خطیب و واعظ معروف پیش از انقلاب، از احوال پدر ساده و عارفش، ملاعباس تربتی نوشته است. این کتاب، برخلاف اکثر متن های مشابه اش اصلا سخت و پیچیده یا پر از حکایت های عجیب نیست. کتاب خیلی ساده است. چیزهایی را تعریف می کند که همه مان بلدیم، چیزهایی مثل خوش قولی، مثل با محبت بودن یا هوای دیگران را داشتن. شخصیت یک آدم عارف، از توی همین چیزهای ساده درمی آید. یک عارف ملموس دم دست. یکی مثل خودمان. مثل خودمان، منتها باخداتر. یکی که می شود مثل او شد. یکی که می شود ماجراهایش را خواند و لذت برد. لذتی از آن نوع که نمی شود تعریف کرد و اگر بخواهی تعریف کنی، یک همچین چیزی از آب درمی آید:
ملاعباس تربتی معروف به حاج آخوند حدودا سال 1310 قمری (1250 شمسی) به دنیا آمد. اهل روستای کاریزک در 15 کیلومتری تربت حیدریه بود. مدتی در حوزه علمیه مشهد درس خواند و بعد به خواست پدر به روستا برگشت. همان جا کشاورزی می کرد و نماز جماعت می خواند و آخر هفته ها را هم می رفت مشهد و دنباله درس را می گرفت. در جوانی، سفری به کربلا رفت و در آن جا محضر آخوندخراسانی- از رهبران مشروطه- را درک کرد.
خود شیخ عباس هم در جریان مشروطه از فعالان نهضت بود. در زلزله معروف تربت حیدریه (سال 1301 شمسی) به تنهایی، تمام امور امدادرسانی به زلزله زدگان را مدیریت کرد.
بیشتر عمرش را در روستاهای تربت حیدریه به کشاورزی گذراند. شخصیت او آمیزه ای از معنویت و تواضع و تأثیرگذاری بود. تمام فرایض شرعی را انجام می داد و مرجع اهالی منطقه بود. وطن پرست بود و وقتی شاهنامه می خواند، گریه می کرد.

پسرش حسینعلی راشد می گوید:

پدرم دنیاداری را به ما نیاموخت. امام خمینی که او را دیده بود، می گوید: این مرد جز خدا چیزی را نمی دید.
علامه فروزانفر که همشهری او بوده، می گوید: دنیا به دور این مرد نگشته. شیخ عباس قمی، صاحب مفاتیح الجنان پای منبر وعظ او می نشسته؛ مردم تربت حیدریه بیش از اندازه به او اعتقاد داشتند؛ بعضی ها کراماتی هم به او نسبت می دهند. اما پسرش می گوید: تواضع عجیبش بود که او را بین مردم محبوب کرده بود.
کرامت واقعی همین بود. سال 1362 قمری (مهر 1322 شمسی) در منزل خودش درگذشت و در حرم امام رضا(ع)، در صحن آزادی دفن شد. دیدید چقدر ساده بود؟ حالا خودتان کتاب را باید بخوانید.

نوشته احسان رضایی
تنظیم: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان


حاج اسماعیل دولابیعنایت امام حسین علیه السلام به مرحوم حاج اسماعیل دولابی
آیت ‌ا... مبشر کاشانی در مورد علم اهل بیت علیه السلام فرمودند: ائمه طاهرین، صاحبان علم هستند و هر فردی که قصد عالم شدن و بهره گرفتن از دانشی را دارد، تنها از طریق آن‌ها است که به او عنایت می‌شود و اگر می‌بینید آیات قرآن در مورد نعمات الهی و بهشت سخن می‌گویند، مقصود همان معارف الهی هستند که در آن‌جا نصیب مؤمنان می‌شود. ایشان در ادامه همین بحث از باب نمونه فرمودند: جناب آقای حاج اسماعیل دولابی که برداشت‌های زیبا و خوبی از آیات و روایات داشتنه‌اند به این دلیل بوده است که وقتی در ایام جوانی به زیارت عتبات عالیات در کشور عراق می‌روند و به محضر مبارک امام حسین علیه السلام در کربلا مشرف می‌شوند، کنار ضریح مقدس، از آن حضرت طلب علم و معرفت می‌کنند. ایشان در آن حال که بسیار منقلب هستند، ناگهان مکاشفه‌ای برایشان پیش می‌آید و می‌بینند دست مبارکی از ضریح مقدس خارج شد و سیبی را داخل سینه ایشان قرار داد. آن‌گاه متوجه می‌شوند که امام علیه السلام به ایشان عنایت فرموده‌اند و آن معارفی را که بیان می‌کردند از حضرت سید الشهدا علیه السلام داشتند و آن سیب هم معنی‌اش همان معارف و علوم بود


علما , • نظر

عزاداری برای معصومین بخصوص عزاداری سالار شهیدان و اصحاب آن حضرت از دیدگاه شرع مقدس اسلام و پیامبر اکرم و تمام ائمه و علمای اسلام و مراجع تقلید که به نیابت از امام معصوم، امور شرع به دست آن‌ها سپرده شده و مردم به‌وسیله آن‌ها هدایت می‌گردند، امری بسیار موجه و قابل قبول، و دارای پاداش اخروی و برکات مادی و معنوی است. بخصوص عزاداری سالار شهیدان یکی از علل بقای دین اسلام و پایداری مکتب تشیع می‌باشد.
علمای اسلام بر اساس سنت حسنه دیرین علمای سلف که برگرفته از سیرة معصومان است در روزهای شهادت معصومان خصوصاً در دهه‌های محرم و صفر اقدام به برگزاری مراسم عزاداری در بیوت خود می‌کنند و در این عزاداری‌ها چندین سخنران را دعوت و به ذکر فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام می‌پردازند. در این مراسم علاوه بر مرثیه خوانی مداحانی نیز دعوت می‌شوند که به برگزاری مراسم سینه زنی و نوحه خوانی اقدام می‌نمایند که نمونه آن را در سیمای جمهوری اسلامی که در حضور رهبر معظم انقلاب حضرت آیت ا... العظمی خامنه‌ای (مد ظله) برگزار می‌شود مشاهده نموده‌ایم که بسیار محترمانه و با احترام و قابل استفاده است. هم منبری واعظ دعوت می‌کنند و هم نوحه خوان و مداح و بزرگان نیز در آن حضور دارند. سنت تمام علمای اسلام و مراجع تقلید بزرگوار شیعه فعلی و گذشته به همین روال برگزار شده و می‌شود. میانه روی و دوری از افراط و تفریط در عزاداری، از اصول ثابت همه علمای اسلام است.
سینه زنی یکی از روش‌های عزاداری می‌باشد که در کنار سایر روش‌ها برای حفظ ارزش‌های دینی بسیار خوب و مناسب است. و در تمام عرف‌ها و جوامع رواج داشته و دارد و اختصاص به عزاداری معصومان ندارد، بلکه در میان هر قومی و در فقدان بزرگان احتمال دارد که مردم با سینه زنی به عزاداری بپردازند.
اما در عزاداری معصومان به‌ویژه امام حسین علیه السلام بسیار برجسته و رایج می‌باشد که در میان شیعه رونق وسیعی دارد و در تمام کشورهای اسلامی و غیر اسلامی که شیعیان حضور دارند در ماه محرم در عزاداری امام حسین علیه السلام به سینه زنی و زنجیر زنی می‌پردازند و تصاویر و فیلم‌های ویدیوئی آن در مراکز فرهنگی وجود دارد، بنابراین سینه زنی یکی از روش‌های رایج عزاداری عرفی می‌باشد و در کنار آن مداحی نیز انجام می‌گیرد که در صورت سالم بودن از افراط و تفریط، کاملاً مقبول است، مداحان و شعرای اهل بیت در طول تاریخ به خاطر مرثیه خوانی و مداحی اهل بیت مورد تشویق قرار گرفته‌اند. در سیرة امامان معصوم برگزاری مراسم روضه خوانی همراه با تبلیغ احکام اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و تبیین سیره اهل بیت یکی از بهترین نوع عزاداری‌ها می‌باشد که با آرامش و متانت و وقار برگزار می‌شود و احتمال دارد که در هنگام برگزاری این مجلس سینه زنی هم وجود داشته باشد که مورد توجه فقهای عظام می‌باشد.
چنان که احتمال دارد مراجع تقلید نیز در این مراسم شرکت کنند و به سرور شهیدان اظهار عشق نمایند. برای نمونه در بین علمای شیعه و بزرگان معروف است که در شهر سامرا جناب آیت ا... العظمی شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، دسته سینه زنی تشکیل می‌داد و خودش نوحه می‌گفت و طلبه‌ها و مؤمنین سینه می‌زدند. این عمل آن بزرگوار به خاطر فقدان دسته جات عزاداری در این شهر بوده است. چون اکثر ساکنان آن، اهل سنت بوده‌اند. لذا شیخ مرحوم برای تجلیل از مقام سرور شهیدان، خودش به این سنت حسنه اقدام می‌نمود و شخصا دسته و هیأت سینه زنی تشکیل می‌داد و در زمان‌های بعدی و در حال حاضر ما خودمان شاهد حضور علما و بزرگان و مراجع در مراسم سینه زنی و دسته‌های عزاداری هستیم که جامة سیاه پوشیده و در این عزاداریها شرکت می‌نمایند. مراجع بزرگواری چون آیت ا... بروجردی، امام خمینی، آیت ا... اراکی، آیت ا... گلپایگانی و آیت ا... مرعشی نجفی، در دسته‌های سینه زنی شرکت می‌نمودند. آیت ا... بروجردی بر پیشانی خود گل می‌مالید و سینه می‌زد و شیخ عبدالکریم از فیضیه دسته عزاداری حرکت می‌داد. در شهر زنجان، بزرگ‌ترین دسته‌های عزاداری در ایام محرم تشکیل می‌شود. دسته‌های حسینیه و زینبیه و سایر دسته‌های عزاداری، اما باید توجه داشته باشید که افراط و تفریط به طور کلی در دین اسلام مردود است، چنان که امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است: «جاهل را نمی‌بینی مگر در دو حال یا افراط یا تفریط».
بنابراین افراط و تفریط در هر عملی مردود است. یکی از این موارد نیز سینه زنی و عزاداری است،‌ که نباید آن را با خرافات در آمیخت و هر چیزی که با خرافات عجین شود اصل و اساس آن مورد تحریف قرار خواهد گرفت. پس برای حفظ اصل عزاداری و سینه زنی باید افراطهای به وجود آمده را از آن زدود.


متأسفانه برخى از مردم تصور مى کنند حکومت اسلامى حکومتى است که فقط در آن حدود وتعزیرات واحکام کیفرى اجرا مى شود. در حالى که این امور بخش جزئى وناچیزى از احکام اسلام را تشکیل مى دهند. اگر تنها بعضى از احکام اسلامى را اجرا کنیم وبرخى دیگر را کنار بگذاریم، چهره نازیبایى از اسلام نمایش داده ایم. در حقیقت تکه تکه کردن هر چیز ونمایش ناقص آن غالباً همین طور است. همین انسانى که خداى متعال او را به بهترین شکل آفریده است، در صورتى که اجزایش را از هم جدا کنیم اندامواره بسیار زشتى خواهد شد. براى مثال شخص بسیار زیبایى که یک چشم او را از کاسه درآورده باشند چگونه به نظر مى رسد؟! اگر جمجمه سرش را از او جدا کنیم چه؟ آیا هم چنان چهره وظاهر زیبایى خواهد داشت یا به صورتى زشت وتنفربرانگیز خواهد شد؟
مثال دیگر این معنا کلمه توحید یا «لا إله إلا اللّه» است که معانى بلند وژرفى چون یکتاپرستى، اخلاص ورهایى را افاده مى کند که چکیده ایمان، رمز اسلام ومنشأ رستگارى مى باشد. اما اگر اجزاى این جمله مقدس را از یکدیگر جدا کنیم وفقط جزء اول را بر زبان آوریم، نتیجه چه خواهد بود؟ فقط با جدا کردن دوبخش همین جمله وحذف فقره دوم آن معناى آن به کلى دگرگون مى شود ومفهومى کفرآمیز افاده مى شود.
اجراى ناقص اسلام چهره پریشان وواژگونه وزشتى از اسلام به دست مى دهد. این کارى است که امروزه بسیارى از دولت هاى اسلامى مرتکب مى شوند؛ دولت هایى که دم از اجراى اسلام مى زنند ولى در واقع فقط به اجراى احکامى چون تازیانه زدن به زناکاران وبریدن دست دزدان بسنده مى کنند. آیا به راستى اسلام فقط همین است وبس؟ هنگامى که به فقه اسلامى مراجعه مى کنیم مى بینیم که همه فقه در پنجاه «باب» یا اصطلاحاً «کتاب» تدوین یافته وپنجاهمین کتاب آن «کتاب الحدود» نام دارد. بنابراین موضوع حدود فقط یکى از پنجاه باب فقه، یا به دیگر سخن آخرین باب آن است. با این حال چرا برخى تصور مى کنند که همه اسلام حدود است؟!
حکومت اسلامى فقط در حدود مسائل کیفرى خلاصه نمى شود وچیزهاى دیگرى نیز لازم دارد. براى نمونه یکى از وظایف حکومت اسلامى این است که به تمام شهروندان خود اجازه دهد که بر اساس قانون اسلامى معروف به «احیاى موات» در زمینه کشاورزى فعالیت کنند. قانون احیاى موات (=زنده کردن زمین هاى مرده) مى گوید هر مسلمان مى تواند هر زمین متروکه وبى صاحبى را که موات وبائر مانده است مالک شود، به شرط آن که آن را زیر کشت ببرد وآباد سازد. این قانون مستند به حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله است که شیعه وسنى آن را نقل کرده اند. رسول خدا فرمودند:
من غَرَسَ شجراً أو حفر وادیاً بدءاً لم یسبقه إلیه أحد واحیى أرضا میتةً فهى له، قضاء من اللّه و رسوله؛ کسى که درختى بکارد یا نهرى بکند که کسى پیش از او آن را حفر نکرده است، یا زمین مرده اى را آباد سازد، به حکم خدا ورسول از آنِ او خواهد بود.
در هیچ کجاى جهان مانند این آزادى را که اسلام در امور زراعى به مسلمانان وغیر مسلمانان داده است نمى توان مشاهده نمود. اگر این قانون در هر کشور اسلامى اجرا مى شد، آن کشور به بهشت برین تبدیل مى گردید وهیچ انسانى بدون سرپناه یا گرسنه باقى نمى ماند؛ زیرا زمین خدا گسترده است وهرانسانى این توان را دارد که زمین مرده وبى صاحبى را جستجو کند وآباد سازد واز حاصل زراعت خود روزى خورد ودر همان زمینى که احیا کرده است سکنا گزیند.
حسن دیگر این قانون این است که راه را بر هرگونه انحصارطلبى مى بندد؛ زیرا بر اساس این قانون هیچ کس حق ندارد بدون احیا وزراعت بر زمینى دست بگذارد ومالکیت آن را ادعا کند، هرچند آن زمین جزو زمین هاى بائر وبدون صاحب باشد؛ زیرا این قانون مى گوید شرط تملک چنین زمین هایى آن است که شخص خود مستقیماً آن را آباد کند.
نکته سوم آن که با اجراى این قانون فرصت هاى شغلى فراوانى ایجاد مى شود وهیچ کس بى کار نخواهد ماند.
آیا دولت هایى که دم از اسلام مى زنند همین یک بند از قوانین اسلام را که خوش بختى وپیشرفت وتوسعه را به ارمغان خواهد آورد اجرا کرده اند یا فقط به گردن زدن وتازیانه نواختن بسنده کرده اند وبس؟
یک بند دیگر از قوانین اسلامى آزادى کسب وکار است واین که دولت نباید تجارت را در انحصار بگیرد یا آن را در انحصار عده اى خاص قرار دهد ودیگر افراد جامعه را محروم کند وتعرفه هاى گمرکى سنگینى را بر سر راهشان قرار دهد.
در اسلام آن که هوش وتوانایى وقابلیت بیشتر دارد، مى تواند بیشتر کار کند، ولى در نظام هاى قراردادى که لاف مسلمانى مى زنند، کاردانى وتوانایى وهوش وشایستگى شرط اصلى نیست، بلکه روابط با طبقه حاکم حرف اول را مى زند وکسى که کم ترین ارتباطى با حاکم داشته باشد، حتى اگر کودن ترین وبى دست وپاترین افراد باشد، دست کم به بیست امتیاز در حوزه تجارت دست خواهد یافت! آیا چنین چیزى با قوانین اسلام مطابقت دارد؟


خداى متعال در قرآن کریم فرموده است:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
این آیه مبارکه جزو آیاتى است که در شأن جنگ احزاب نازل شده است. نبرد احزاب از مهم ترین جنگ هاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد. این جنگ در ابتداى کار از سخت ترین ودشوارترین نبردهایى به نظر مى رسد که علیه مسلمانان به راه انداخته شده است، ولى در ادامه براى مسلمانان آسان تر از هر جنگ دیگرى بود ودر شأن آن سوره اى نازل شد که در قرآن سوره احزاب نامیده مى شود.
رسول خدا صلى الله علیه و آله طى چندین نبرد با مشرکان جنگید وبر آنان پیروز شد، با یهودیان نبرد کرد وآنان را شکست داد، ودر رویارویى با نصارا نیز بر آنان ظفر یافت. آن حضرت در رویارویى با منافقان نیز بر آنان پیروز شد. بدین ترتیب هرگروه یا حزبى که با سپاه اسلام رویارو مى شد، پیروزى از آن مسلمانان بود. از این جا بود که سران این گروه ها واحزاب گوناگون به این اندیشه افتادند که گرد هم آیند وسپاهیان وتوش وتوان خود را براى نبردى سرنوشت ساز با رسول خدا جمع کنند وکار مسلمانان را یکسره سازند. این جنگ همان جنگ احزاب بود که طى آن مشرکان به همراه یهودیان ونیز منافقان ـ که ستون پنجم سپاه دشمن را تشکیل مى دادند ـ سپاهى با دوازده هزار مرد مسلح علیه رسول خدا صلى الله علیه و آله سامان دادند ومدینه منوره را محاصره نمودند.
در آن هنگام آن چنان که تاریخ نویسان گفته اند شمار سپاهیان اسلام از چند هزار نفر تجاوز نمى کرد واصلاً عده کل ساکنان مدینه در آن روزگار بیش از ده هزار نفر (یعنى کم تر از سپاه محاصره کننده شهر) نبود. سپاه مسلمانان ساز وبرگ چندانى نداشت وبیشتر آنان سلاح کافى ومرکب نداشتند وپیاده بودند. در حالى که سپاه آراسته دشمن سازوبرگ بسیار داشت ویکى از مهم ترین فرماندهان آنان عمروبن عبدودّ عامرى بود که همسنگ هزار سوار به شمار مى آمد.
این حالتِ نابرابرىِ نظامى برخى از مسلمانان را واداشت که از پیامبر بخواهند با سپاه احزاب وارد گفتگو شود. برخى از آنان مى گفتند: با آنان مصالحه مى کنیم ودر برابر همه خواسته هایشان سر تسلیم فرود مى آوریم، حتى اگر پرستش بت ها را از ما بخواهند. ما توان رویارویى با آنها را نداریم وعقل حکم مى کند که با آنان مواجه نشویم. بلکه مطابق نظر آنان عمل کنیم وصبر کنیم تا وقتى که در آینده توان کافى به دست آوردیم با آنان بجنگیم.
البته تا این جاى کار مشکل چندانى نیست. ممکن است کسى به آنان حق بدهد وبگوید: لشکر بى ساز وبرگ وکم شمار مسلمانان کجا مى توانست با آن سپاه تا بن دندان مسلح مقابله کند؟ اما مسئله به همین جا ختم نمى شد وقرآن کسانى را که از یارى وپشتیبانى مسلمانان روگردان شدند به شکلى بسیار منفى توصیف مى کند ومى فرماید:
«وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الَّذِینَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ آن گاه که منافقان وبیماردلان مى گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
به عبارت دیگر کار این افراد به جایى رسید که خدا وپیامبر صلى الله علیه و آله را دروغگو شمردند. این افراد عقل ناقص خود را در آن حد مى دیدند که درباره وعده پیروزى ونصرت الهى که خدا به پیامبر خود داده بود، داورى کنند. خداى متعال نیز در مقابل، آنان را منافق وبیماردل توصیف کرد.
خداى متعال در این جنگ مى خواست به سپاه اسلام وبه ما وهمه مسلمانان تا روز قیامت این مطلب را ثابت کند که رشته کار در دست خدا، ویارى از سوى اوست. در این نبرد همه احزاب وگروه ها علیه مسلمانان متحد شدند وشمارشان از عده مسلمانان بسیار افزون تر بود ودست به محاصره مدینه زدند. اما خداى متعال بدون هیچ تلفاتى پیروزى را از آن مسلمانان نمود به طورى که از مسلمانان حتى یک تن هم کشته نشد؛ چیزى که ثابت مى کرد نصرت فقط از سوى خداى متعال است: «وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ»؛ «پیروزى تنها از جانب خداى توانمند فرزانه است».
پیش از این آیه خداى متعال حالت مسلمانان را در این جنگ این گونه توصیف مى کند:
«إِذْ جَآءُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَـرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ آن گاه که از بالا وپایین به شما حمله بردند وآن دم که چشم ها خیره شد وجان ها به گلو رسید وگمان هاى گوناگونى به خدا بردید.
این تعبیر گویاترین ودقیق ترین تعبیرى است که مى تواند حالت هراس وبیم مسلمانان را در آن روز نشان دهد. همان طور که مى دانیم انسانى که به شدت هراسان است مردمک چشمش حرکت منظم ندارد وبه این سو وآن سو در گردش است. «زیغ» در لغت عربى به معناى میل وگردش است. چشم فرد هراسان کاملاً رو به طرف مقابل باز است ولى چیزى نمى بیند. چه بسا اگر کسى به او سلام کند پاسخ نگوید واصلاً نشنود. شخصى که به شدت ترسیده است چه بسا مجروح شود، یا به دیوارى اصابت کند ولى متوجه چیزى نشود وچیزى نبیند! چشم او هرچند باز است ومى بیند ولى اندیشه او چنان مشغول ودرگیر است که تصویرى که به مغز ارسال مى شود دریافت نمى شود. حالت مسلمانان در جنگ احزاب چیزى شبیه به این بود وچشمانشان هرچند باز بود ومردمک دیدگانشان مى گشت چیزى را نمى دیدند.
در این آیه تعبیر دیگرى نیز هست که هراس شدید مسلمانان را در آن روز به تصویر مى کشد: «وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ»؛ «جان ها به گلوگاه رسید». چگونه ممکن است دل به گلوگاه رسد در حالى که فاصله این دو بیش از چهار اینچ مى باشد؟ شخصى که ترسیده است ضربان قلبش به شدت مى زند وبه نفس نفس مى افتد. از این رو در پى دم وبازدم هاى متوالى حجم زیادى از هوا از ریه او عبور مى کند وانتقال این حجم فراوانِ هوا موجب مى شود که صداى خاصى از حنجره شخصى شنیده شود ودرست مثل کسانى که مبتلا به تنگى نفس مى باشد، سینه اش به خس خس مى افتد. تاریخ نویسان آورده اند که وقتى خبر محاصره شهر توسط سپاه احزاب به گوش مسلمانان رسید، سینه هایشان به خس خس افتاد.
خداى متعال سپس در وصف بیشتر حالت آنان مى افزاید: «وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا»؛ وگمان هاىِ بى جاىِ بسیارى به خدا بردید. یعنى مى گفتید که خدا به ما وعده نصرت داده است. پس این نصرت کجاست؟ ما عده اندکى هستیم واین لشکر مسلح ما را فراگرفته است!
اما هدف خداى متعال از همه این امور امتحان بندگان مى باشد واصلاً هدف از خلقت همین است. خداى متعال مى فرماید:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَـذِبِینَ»؛ آیا مردم پنداشتند که تا گفتند: ایمان آوردیم به حال خود رها مى شوند ومورد آزمایش قرار نمى گیرند؟ به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته اند معلوم دارد ودروغگویان را نیز متمایز کند.
تمام این صحنه ها در واقع امتحان الهى است وبسیار بودند مسلمانانى که در این آزمون ایمان خود را از کف دادند وسقوط کردند. این افراد همان کسانى هستند که مى گفتند: «مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا»؛ خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
نبرد احزاب در اواخر عمر بابرکت پیامبر صلى الله علیه و آله وپیش از فتح مکه رخ داد. خداى متعال مهلت مى دهد ولى اهمال نمى کند وپیروزى ـ هرچند اندک زمانى به طول انجامد ـ به هرحال حق مسلمانان است. اگر در میان مسلمانان چهار تن بودند که با تمام وجود در راه خدا برخاستند واز عمق جان اخلاص ورزیدند ودر راه خدا جنگیدند وسخن گفتند، همین قدر کافى است تا خداى متعال به برکت همین چهار تن نصرت خود را روزى مسلمانان سازد.
در میان سپاه مسلمانان ـ غیر از کسانى که گفتند: خدا وپیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند ـ عده معدودى نیز وجود داشتند که هم چنان نسبت به خدا خوش گمان ماندند وهمانند دیگران گمان هاى بى جاى فراوان به خدا نبردند. بلکه گفتند: کارها به دست خداست وخدا وپیامبرش به ما وعده پیروزى داده اند. بنابراین هرچند شمار کافران از ما بیشتر باشد، دیر یا زود پیروزى از آن ما خواهد بود.
نتیجه جنگ چنین شد: «وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ»؛ «خدا مؤمنان را در جنگ حمایت وکفایت نمود واز کارزار بى نیازشان فرمود». بدین ترتیب جنگى که سخت ترین نبرد پیامبر به نظر مى آمد، آسان ترین نبرد شد وبا کشته شدن پهلوان عرب عمروبن عبد ودّ به دست ابرمرد بى مانند جهان اسلام، حضرت على بن ابى طالب علیه السلام، مسلمانان پیروز شدند. در هنگام رویارویى عمروبن عبد ودّ با امیرمؤمنان على علیه السلام، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: «برز الایمان کله إلى الشرک کله؛ اکنون تمام ایمان وکلیت آن با تمام شرک به مقابله برخاسته است». با کشته شدن این پهلوان، سپاه کفر شکست خورد، بدون آن که حتى یک تن از مسلمانان کشته شود.
همیشه چنین است که هنگام رویارویى حق وباطل، اگر گروهى از مؤمنان با دلیرى تمام خود را وقف راه خدا کنند، خداى متعال پیروزى را نصیبشان مى کند، هم چنان که در جنگ احزاب نصیب مؤمنان فرمود. این سنت خداست والبته در سنت خدا دگرگونى راه ندارد.