سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مُهر بر لب زده

دردی بود در دل ، ذکری بود بر لب ... گفتم تابدانم تا بدانی ...
نظر

گاه حسد برادر به برادر باعث باعث مى شود که عواطف برادرى را زیر پا نهد و دست خود را به خون برادر بیالاید!
نکته مهم این است که چگونه حسد آدمى را چنین در ورطه نابودى قرار مى دهد و اگر این آتش درونى مهار نشود، هم دیگران را به آتش مى کشد و هم خود انسان را.
اصولاً هنگامى که نعمتى به دیگرى مى رسد و خود شخص از او محروم مى ماند، چهار حالت مختلف در او پیدا مى شود:
1ـ آرزو مى کند همان گونه که دیگران دارند، او هم داشته باشد، این حالت را«غِبْطِه» مى خوانند و حالتى است پسندیده; چرا که انسان را به کوشش سازنده اى وا مى دارد و هیچ اثر مخرّبى در اجتماع ندارد.
2ـ دوست دارد آن نعمت از دیگران سلب شود و براى این کار به تلاش برمى خیزد. این، همان حالت بسیار ناپسند «حسد» است که انسان را وا مى دارد بى آن که تلاش سازنده اى در مورد خودش انجام دهد، به تخریب افراد دیگر بپردازد.
3ـ آرزو مى کند خودش داراى آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند، و این را «بُخل» و انحصارطلبى مى نامند که انسان همه چیز را براى خود بخواهد و از محرومیت دیگران لذت ببرد.
4ـ دوست دارد دیگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محرومیت بسر ببرد و حتى حاضراست آنچه را دارد در اختیار دیگران بگذراد و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را «ایثار» مى گویند که یکى از مهمترین صفات برجسته انسانى است.
حسد در روایات اسلامى:
در احادیث اسلامى براى مبارزه با این صفت زشت، تعبیرات تکان دهنده اى دیده مى شود به عنوان نمونه:
1ـ از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: خداوند موسى بن عمران را از حسد نهى کرد و به او فرمود:«اِنَّ الْحاسِدْ ساخِطُ لِنعمى صادِ لِقَسَمى الَّذى قَسَمْتُ بَیْنَ عِبادى وَمَنْ یَکُ کَذلِکَ فَلَسْتَ مِنْهُ وَ لَیْسَ مِنِّى; شخص حسود در مورد نعمتهاى من بر بندگانم خشمناک است و از قسمتهایى که میان بندگانم قائل شده ام ممانعت مى کند، هرکس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».
2ـ در همین کتاب از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«آَفَةُ الدّینِ الْحَسَدُ وَالْعُجْبُ وَالْفَخْرُ; آفت دین و ایمان سه چیز است: حسد و خودپسندى و فخرفروشى».
3ـ باز در حدیث دیگرى از همان امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الْمؤْمِنَ یَغْبِطُ وَ لا یَحْسُدُ; وَالْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَلایَغْبِطُ; مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمىورزد و منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد»
4ـ از امیر المؤمنین(علیه السلام)نقل شده است که فرمود:«صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ; سلامتى بدن در اثر کم بودن حسداست»
5 ـ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «اَلْحاسِدُمُضِّرٌ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أنْ یُضِّرَ بِالْمَحْسُودِ; حسود پیش از آن که به شخصِ محسود زیان برساند به خود ضرر مى زند»
6- حضرت على(علیه السلام) فرمود: «ما رَأیتُ ظالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُوم مِنَ الحاسِد; هیچ ستمگرى را شبیه تر به ستمدیده از حسود ندیدم»
7ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «اِنَّ الْمُؤمِنَ یَغْبطُ وَ لا یَحْسُدُ، وَالْمُنافِقُ یَحْسُدُ وَ لایَغْبِطُ; مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمىورزد، و منافق حسد مىورزد و غبطه نمى خورد»
8 ـ امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «اَلْحَسُودُ لایَسُودُ; حسود بزرگوار نمى گردد»
آثار سوء حسد در اجتماع :
حسد سرچشمه بسیارى از نابسامانیهاى اجتماعى است از جمله:
1ـ حسود تمام یا بیشتر نیروهاى بدنى و فکرى خود راـ که باید در راه پیشبرد اهداف اجتماعى به کار ببرد ـ در مسیر نابودى و ویرانى آنچه هست صرف مى کند و از این رو هم سرمایه هاى وجودى خود را از بین برده و هم سرمایه هاى اجتماعى را.
2ـ حسد انگیزه قسمتى از جنایات دنیاست و اگر عوامل و علل اصلى قتلها، دزدیها، تجاوزهاو مانند آن را بررسى کنیم، خواهیم دید عامل بسیارى از آنها حسد است و شاید براى همین است که آن را به «شراره اى از آتش» تشبیه کرده اند که مى تواند موجودیت حسود و یا جامعه اى را که در آن زندگى مى کند، به خطر اندازد.
یکى از دانشمندان مى گوید: حسد و بدخواهى از خطرناکترین صفات است، و باید آن را به منزله موحشترین دشمنان سعادت تلقى کرد و در دفع آن کوشید.
جوامعى که افراد آن را اشخاص حسود و تنگ نظر تشکیل مى دهد جوامعى عقب افتاده هستند; زیرا ـ همان طور که گفتیم ـ حسود همیشه مى کوشد تا دیگران را به عقب بکشد و این درست بر خلاف روح تکامل و ترقى است.
3ـ از همه اینها گذشته، حسد اثرات نامطلوبى بر جسم و سلامت انسان مى گذارد و افراد حسود معمولا افرادى رنجور و از نظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن، غالبا ناراحت و بیمارند; زیرا امروز این حقیقت مسلم شده که بیماریهاى جسمانى در بسیارى از موارد عامل روانى دارند و در طب امروزى بحهاى مشروحى تحت عنوان بیماریهاى «روان تنى» به وجود آمده است که به این قسمت از بیماریها اختصاص دارد.
جالب این که در روایات پیشوایان اسلام روى این موضوع تکیه شده است: در روایتى از على(علیه السلام) مى خوانیم: «صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَد; تندرستى از کمى حسد است»و در جاى دیگر مى فرماید: «اَلْعُجْبُ لِغِفْلَةِ الْحِسادِ عَنْ سَلامَةِ الاَْجْساد; عجیب است که حسودان از سلامت جسم خود بکلى غافلند» حتى در پاره اى از احادیث مى خوانیم که، حسد پیش از آن که به محسود زیان برساند به حسود ضرر مى زند، و تدریجا او را مى کشد.
4ـ از نظر معنوى حسد نشانه کمبود شخصیت و نادانى و کوتاه فکرى و ضعف و نقص ایمان است; زیرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن مى بیند که به مقام محسود و بالاتر از آن برسد و لذا مى کوشد که محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حکمت خداوند ـ که بخشنده اصلى این نعمتهاست ـ معترض است و در مورد اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ایراد دارد، و لذا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْحَسَدُ اَصْلُهُ مِنْ عُمْى الْقَلْبِ وَالْجُحُودِ لَفَضْلِ اللّهِ تَعالى وَ هُما جَناحانِ لِلْکُفْر; وَبِالحَسَدِ وَقَعَ اِبْنُ آدَمَ فِى حَسْرَةِ الاَبَدِ وَ هَلَکَ مُهْلکاً لا یَنْجُو مِنْهُ اَبَدا; حسد و بدخواهى از تاریکى قلب و کوردلى است و از انکار نعمتهاى خدا به افراد سرچشمه مى گیرد، و این (کوردلى و ایراد بر بخشش خدا) دو بال کفر هستند. به سبب حسد بود که فرزند آدم در حسرتى جاودانى فرو رفت و به هلاکتى افتاد که هرگز از آن رهایى نمى یابد».
قرآن مجید در سوره مائده، آیه 27 مى گوید: «نخستین قتل و کشتارى که در روى زمین واقع شد عامل آن حسد بود».
على(علیه السلام) در نهج البلاغه خطبه 86 مى فرماید: «ان الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب; حسد تدریجا ایمان را مى خورد همان طور که آتش هیزم را تدریجا از بین مى برد».
زیرا شخص حسود اندک اندک سوء ظنش به خدا و حکمت و عدالت او بیشتر مى شود و همین سوء ظن او را از وادى ایمان بیرون مى کشد.
زیانهاى معنوى و مادى، فردى، اجتماعى حسد فوق العاده زیاد است و آنچه گفتیم در حقیقت فهرستى از آن به شمار مى رود.
البته نکته مهم این است که حسد گاهى در شکل هدف منعکس مى شود و آب و رنگ دینى به آن مى دهد.
عیب بزرگ گناهان، حجاب بودن آنهاست. وقتى حجاب شد، انسان نمى تواند قضاوت کند و وقتى قادر به قضاوت نبود گویى که انسان دیوانه مى شود و دست به هر عملى مى زند. حضرت على(علیه السلام) در خطبه قاصعه تعبیر بسیار مهمى دارند که به آن اشار شد.
اگر نگاه کنید در مى یابید که بسیارى از جنگها، دزدى ها و تجاوزها، از همین سه گناه(تکبر، حسد، حرص) نشأت گرفته است.


نظر


حرص و آز نیز نمى گذارد انسان حقایق را ببیند. انسانى که مى تواند با اندکى بسازد و با مقدار کمى غذا سیر شود، چه حاجتى به حرص زدن دارد؟
حرص در روایات اسلامى:
1ـ از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است که فرمود:«بِئْسَ الرَّفیقُ الْحِرْصُ; حرص، بد رفیقى است»
2ـ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)نقل شده که فرمود: «أَغْنَى الْغِنى مَنْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِرْصِ أَسیراً; بى نیازترین بى نیازى این است که کسى اسیر حرص نباشد»
3ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ما فَتَحَ اللّهُ عَلى عَبْد بابَاً مِنْ أَمْرِالدُّنْیا، اِلاّ فَتَحَ اللّهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ; خداوند هیچ درى را به روى بنده اى نگشوده، مگر آن که درى از حرص را مانند آن به روى او باز کرده است».
4ـ حرص و درمان آن و آفات آن در کلام امام صادق(علیه السلام):
«لا تَحْرُصْ عَلى شَىء لَوْ تَرَکْتَهُ لَوَصَلَ اِلَیْکَ وَ کُنْتَ عِنْدَاللّهِ مُسْتَریحاً مَحْمُوداً بِتَرْکِه، وَ مَذْمُوماً بِاسْتِعْجالِکَ فى طَلَبِهِ، وَ تَرکُ التَّوَکُّلِ عَلَیْه، وَالرِّضا بِالْقِسم; فَاِنَّ الدُّنْیا خَلَقَهااللّهُ تعالى: بِمَنْزِلَةِ الظِّل اِن طَلَبتَهُ أَتْعَبکَ وَلاتَلحَقُه أَبداً، وِاِنْ تَرَکْتَهُ تَبَعَکَ وَ أَنْتَ مُسْتَریحَ.»
قال النبىّ: «اَلْحریصُ مَحْرُومٌ وَ هَوَ مَعَ حِرْمانِهِ مَذْمُومٌ فى أَىِّ شَىء کانَ، وَ کَیْفَ لا یَکُونُ مَحْرُوماً وَ قَدْ فَرَّ مِنْ وَثاقَ اللّه - عزّوَجَلَّ- و خالفَ قولَ الله تعالى ، حیث یقول:اللّه الّذى خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُم ثُمَّ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحیْیکُم»
امام صادق(علیه السلام) فرمود: حریص مباش به چیزى که اگر آن را ترک کرده و دنبال نکنى به تو مى رسد و در پیشگاه خداوند متعال در خوشى و آسایش فکرى بوده و مورد توجه و لطف او قرار خواهى گرفت و در صورتى که از خود حرص نشان دادى از سه جهت نزد خداوند متعال مؤاخذه خواهى شد: شتاب و حرص در تحصیل چیزى که نباید شتاب کرد; ترک توکل در موردى که باید به خدا واگذاشت; عدم رضایت به داده و قسمت خدا، آگاه باش دنیا به مانند سایه است. همان طور که سایه به تبع شخص پدید مى آید و تابع انسان است و خواه ناخواه از انسان جدا نمى شود انسان نیز نباید در پى و پیرو دنیا باشد. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود:« سرانجام شخص حریص محروم مى شود» انسان حریص گذشته از محرومیتى که دارد از نظر پروردگار ناپسند است; زیرا بر خلاف دستور الهى رفتار کرده است.
حضرت(علیه السلام) در ادامه مى فرماید: «والحریص بین سبع آفات:فکرٌ یَضُرَّ بدَنَه و لا ینفعُه; و هَمٌّ لایَتِمَّ له أققصاه; وَتَعَبُ لا یَسْتَریح منه الاّ عندالموت و یکون عندالراحة أشدّ تعباً; و خوفٌ لا یُورثه الاّ عندالموت و یکون عند الرّاحة أشدّ تعباً;و تَعَبُ لا یَسْتَریح منه اِلاّالوقوعَ فیه; وحُزْنٌ قد کدَّر علیه عیشَه بلا فائدة; و حسابٌ لا مَخلَصَ له معه من عذاب اللّه ، الاّأن یعفوالله تعالى عنه، و عقابٌ لا مفرَّ له منه و لا حیلة.
والمتوکّل على اللّه یُمسى و یُصبح فى کَنَفَ اللّه تعالى و هو منه فى عافیة، و قد عجَّل اللّه له کفایتَه و هیّأ له من الدرجات ما اللّه تعالى به علیم; شخص حریص در مقابل هفت آفت و گرفتارى نگران است:
1ـ حرص پیوسته که موجب فکرهاى گوناگون و سبب ناراحتى بدن مى شود.
2ـ شخص حریص براى همیشه در غم و غصّه است.
3ـ شخص حریص هرگز خوشى و آسایش نداشته و همیشه در زحمت و فعالیت است. او از سختى خلاصى نمى یابد مگر هنگام مرگ.
4ـ شخص حریص پیوسته در ترس و اضطراب است، زیرا حال رضا و تسلیم و توکّل در دل او نیست.
5 ـ شخص حریص به سبب نرسیدن به مقصود، پیوسته محزون است و بدون فائده و بى نتیجه اندوهناک مى شود.
6ـ شخص حریص همیشه مشغول حساب و نقشه کشى بوده و فراغتى ندارد و در صورتى که حرکات و اعمال او بررسى و حساب شود، هرگز نخواهد توانست از محکومیت دفتر حساب و از گرفتارى محاسبه نجات یابد.
7ـ شخص حریص در قیامت هیچ گونه راه فرار از عذاب جهنّم ندارد; زیرا به حکم و قسمت پروردگار متعال راضى نشده و بر خلاف وظیفه خود فعّالیت کرده، و از عهده وظایف و تکالیف خود برنیامده است.
در مقابل حریص، متوکل است که امور خود را به پروردگار متعال واگذاشته و او را در کارهاى خود وکیل قرار داده است، چنین شخصى براى همیشه در زیر سایه حمایت و لطف خدا زندگى کرده و با کمال خوشى و آسایش تحت کفایت و کفالت او مشغول انجام وظیفه شده. و در جهان دیگر مشمول رحمت و توجه و عطوفت او قرار خواهد گرفت.
گر جهان را پر دُر مکنون کنند
روزى تو چون نباشد چون کنند
بر سر هر لقمه بنوشته عیان
که فلان بن فلان بن فلان
هین توکل کن ملرزان پا و دست
رزق تو بر تو ز تو عاشق تر است
در پایان امام صادق(علیه السلام)فرموده است:«والحرصُ ماءُ تجرى فى منافذ غضب اللّه تعالى، و ما لم یُحرَم العبدُ الیقینَ لا یکون حریصاً، والیقینُ أرضُ الاسلام و سَماءُ الایمان; صفت حرص آبى است که در مجارى غضب خداوند متعال جارى مى شود و در مواردى که غضب و قهر خداوند متعال جریان مى یابد، حرص هم ظهور مى کند و تا کسى از یقین دور و محروم نشده است، به صفت حرص مبتلا نخواهدشد.ویقین سرزمین تسلیم استولى ازمراتب آخر ایمان حساب مى شود».
توضیح: حرص عبارت است از علاقه بیش از حد به امور مادى و منافع دنیوى، به طورى که از حد اعتدال و میزان صحیح و حدود وظایف الهى خارج گشته و فعالیتهاى ناروا و حرکات بر خلاف عبودیت از او سر بزند. مسلّم است که رحمت و لطف حق تعالى در مواردى که عدالت و انجام وظایف عبودیت رعایت مى شود، ظهور پیدا مى کند و قهراً مواردى که بیرون از مجارى عبودیت و اطاعت و عدالت و وظیفه باشد، مشمول غضب و قهر الهى واقع خواهد شد.
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاى
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.


باید خوددوستى (=حبّ ذات) را متعادل کرد; زیرا از جمله نشانه هاى ایمان و حداقل برادرى اسلامى این است که «ان تحبّ لاخیک ما تحبّ لنفسک; هرچه را براى خود خواهى، براى دیگران هم بخواه» مبادا خود را برتر از دیگران بدانى. به ما دستور داده اند در مورد بزرگتر از خود به نفس خود بگوید شاید بیشتر از من عبادت کرده است و در مورد کوچکتر این گونه بیندیشد که شاید گناهش کمتر است. همت خود را یک درجه پایین تر از دیگران بدان. اگر خودپسند نبودى مسلّم خدا پسند مى شوى.
امام مجتبى حسن(علیه السلام) به جنادة بن ابى سفیان فرمود:«اِذا أَرَدْتَ عِزّاًبِلا عَشیرَة،وَ هَیْبَةً بَلاسُلْطان ;فَاخْرُجْ مَنْ ذُلِّ مَعْصیبَةِ اللّه اِلى عِزِّ طاعَةِ اللّه; اى جناده اگر مى خواهى بى خویشاوند عزیز باشى و هیبت داشته باشى، از خوارى گناه الهى به عزّت اطاعت الهى داخل شو»
بندگى کن تا که سلطانت کنند
تن رها کن تا همه جانت کنند
خوى شیطانى سزاوار تو نیست
ترک این خو کن که انسانت کنند
چون على، در عالم مردانگى
سرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانى بکوش
اى مسلمان، تا که سلمانت کنند


تکبر سبب مى شود که انسان جز خود و افکار خودش را نبیند، آیات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسِد و اندرز دوستان و اطرافیان را محافظه کارى و ضعف نفس بشمرد.
تکبر در روایات اهلبیت (علیه السلام):
1ـ در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امیز مؤمنان على(علیه السلام) به هنگام نکوهش کبر و خودبرتر بینى چنین مى خوانیم: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ فَعَلَ اللّهُ بِاِبلیسِ اِذا حَبَطَ عَمَلَهُ الطَّویل وَ جَهْدَهُ اَلْجَهید، وَ کانَ قَد عَبَدَاللّه سِتةَ آلاف... عَنْ کِبْرِ ساعَة واحِدَه فَمَنْ ذا بَعدَ اِبلیسِ یَسْلَمُ على اللهِ بِمثلِ مَعْصَیة؟! کُلاً ما کانَ الله سُبْحانه لَیَدْخُلَ الْجَنَّة بَشراً بِاَمْرِ اِخْراجِ بِهِ مِنْها مَلَکاً اِنَّ حُکْمَهُ فِى اَهْلِ السَّماءِ وَ اَهْلِ الاَْرْضِ لَواحِد; پند و عبرت گیرید به آنچه خداوند با ابلیس رفتار کرد، در آن هنگام که اعمال و عبادات طولانى و تلباش و کوششهاى او را ـ که شش هزار سال بندگى خدا کرده بود... ـ به سبب ساعتى تکبّر بر باد داد، با این حال چه کسى بعد از ابلیس مى تواند از کیفر خدا در برابر انجام همان معصیت مصون بماند؟ نه، هرگز ممکن نیست خداوند انسانى را به بهشت بفرستد در برابر کارى که به سبب آن فرشته اى را از بهشت رانده است. حکم خداوند در باره اهل آسمان و زمین یکى است.
البته اطلاق فرشته بر شیطان براى آن است که در صفوف آنها جاى داشت و هم ردیف آنها بود نه این که از خود آنها بوده.
2ـ در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) چنین نقل شده که فرمود: «گناهان شعب و سرچشمه هایى دارند. اوّلین سرچشمه گناه (تکبّر) است که گناه ابلیس بود و به سبب آن از انجام فرمان خدا امتناع کرد و تکبّر ورزید و از کافران شد; بعد (حرص) بود که سرچشمه ترک اولاى آدم و حوا شد...; سپس حسد بود که سرچشمه گناه فرزند آدم، قابیل شد که به برادرش، هابیل حسد ورزید و او را به قتل رسانید.
3ـ از امام صادق(علیه السلام) در اصول کافى نقل شده که فرمود: «أُصُولُ الْکُفْرِ ثَلاثَة: الحِرصُ والاستِکْبارُ والحَسَدُ. فأَمّا الحرصُ فَانَّ آدَم حینَ نهى عن الشجرة، حَمَلَه الْحرصُ على أَنْ أَکَلَ مِنْها; و أَمّاالاستکبارُ فابلیس حیثُ أمَرَ بالسجودِ لِآدَمَ فَأَبى; و أَمّاالْحَسَدُ فابْنا آدَمَ حیثُ قَتَلَ أَحَدُهُما صاحبَه; اصول و ریشه هاى کفر سه چیز است: حرص; تکبر و حسد. حرص سبب شد که آدم از درخت ممنوع بخورد; تکبّر سبب شد که ابلیس از فرمان خدا سرپیچى کند; و اما حسد، سبب شد که یکى از فرزندان آدم دیگرى را به قتل برساند»
4- از پندهاى خداوند به موسى(علیه السلام) است که «یا موسى ، ضَعِ الْکِبْرَ وَ دَعِ الْفَخْرَ وَاذْکُرْ أَنَّکَ ساکِنُ الْقَبْرِ، فَلْیَمْنَعْکَ ذلِک مِنَ الشَّهَواتِ; اى موسى، تکبّر را رها کن و دست از فخرفروشى بردار و به یاد آور که تو در قبر سکونت خواهى یافت. باید اینها تو را از تمایلات باز دارد».
5 ـ از امام صادق(علیه السلام) از پدرانش نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «عَجِبْتُ لِاِبْنِ آدَمَ أَوّلُهُ نُطْفَةٌ و آخِرُهُ جیفَةٌ; وَ هُوَقائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَکَبّر; در شگفتم از پسر آدم که آغازش نطفه و پایانش مردار و در میان این دو حالت، ظرف مدفوع است، باز هم تکبّر مى کند».
6ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «مامِنْ رَجُلٌ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبّرَ ، اِلاّلِذِلَّة وَجَدَها فِى نَفْسِه; هیچ مردى تکبّر یا گردنکشى نمى کند مگر در اثر ذلّتى که آن را در خود احساس کرده است».
7ـ از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده است:«خالِطُوا النّاسَ مُخالَطَةً انْ مُتُّم مَعَها بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَ اِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا اِلَیْکُمْ; با مردم چنان معاشرت کنید که اگر در آن حال مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید به شما علاقه داشته باشند»
8 ـ از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود:«مَنْ یَسْتَکْبِرْ، یَضَعْهُ اللّهُ; هرکس تکبّر ورزد خدا او را پست مى گرداند»
9ـ از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل شده که فرمود:«مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ، ذَلَّ; هر کس در مقابل مردم تکبّر ورزید خوار مى گردد»
10ـ از داود بن فرقد، از برادرش نقل شده که گفت: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود:«اِنَّ الْمُتِکَبِّرینَ یُجّعَلُونَ فىِ صُوَرِ الذَّرِّ ، یَتَوَطَّ أُ وَ هُمُ النّاسُ حتّى یَفْزَغَ اللّهُ مِنَ الْحِساب; (در روز قیامت) متکبّران به صورت مورچه در مى آیند و مردم آنها را پایمال مى کنند تا آن که خداوند از حساب فارغ شود».
ریشه هاى تکبّر و راه درمان آنها :
سه عامل مهم به عنوان سرچشمه تکبّر ذکر شده است:
الف) عدم معرفت به خدا و بندگان او و نیز نفس خویشتن; یعنى معلوم مى شود انسان متکبّر بزرگى عالم هستى و کوچکى خودش را نمى داند و اگر بخواهیم این علّت را از بین ببریم باید معرفت پیدا کنیم:«وَ لَوْ أَنّما فِى الارْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلام،والبحْر یَمُدُّهُ مِنْ بَحْدَهِ سَبْعَةُ أبحِرمانَفَدَتْ کَلِماتُ اللّه; علم و دانش خداوند، آن قدر هست که تمام دریاهاى روى زمین مرکب شود و تمام درختها قلم، نمى توانند آنها را بنویسند».
تمام علومى که انسان دارد در بعضى از کتابخانه ها هست، اگر بخواهند همه این علوم انسانى راـ که محصول هزاران سال است ـ بنویسند، فکر مى کنم به بیشتر از استخر کوچکى از مرکب نیاز نداشته باشد حال اگر انسانى به خداوند و عالم هستى معرفت داشته باشد آیا ممکن است که در او تکبّر پیدا شود؟ هر وقت از او سؤال کنند، مى گوید: آن ذرّه ها که به حساب نمى آیند مائیم.
درس عبرت:
در شهرستان قم، پهلوان مسلمان و متدینى بود که قامت رشید و نیرومندى هم داشت وقتى در کوچه ها حرکت مى کرد، عده اى از نوچه ها (یعنى پهلوانهاى جوان) اطرافش حرکت مى کردند. در اواخر عمرش، او را دیدم توانایى راه رفتن ندارد و وقتى مى خواهد به حرم بیاید او را روى همین چرخها گذاشته اند و بچّه کوچکى هم جناب پهلوان را باید بیاورد که به حضرت معصومه(علیها السلام) سلامى بکند. به دوستان گفتم: بیایید نگاه کنید که این درس عبرت بزرگى است.
بشرى که چنین است و این همه ضعیف است، باید تسلیم حق و خدا باشد! بنابراین، نشناختن خدا و خویش و جهان، سرچشمه همه این بدبختى هاست.
به دعاى عرفه توجه کنید ببینید چه جمله هاى عجیبى دارد. انسان وقتى جانبازى روز عاشورا را مى بیند، تعجب مى کند، اما دعاى عرفه امام حسین(علیه السلام) را مى خواند جانبازى بر اثر این معرفت است، چون اعمال برخاسته از اعتقاد و معرفت است. مى فهمد که آن حضرت (علیه السلام) دردعاى عرفه عرض مى کند: «الهى، مَنْ کانَ مَساوى، فَکِیْفَ لا تَکُونُ دَعاویة، دَعاویة; خدایا، این انسانى که اگر به خوبیهایش نیک بنگریم و آن را بشکافیم، در واقع عیب و نقص است، چگونه عیوبش، عیوب نباشد» و این انسانى که اگر حقایق و علومش را بشکافیم، آمیخته با جهل است، چگونه جهلش جهل نباشد. نیروهاى ما را وقتى بشکافند همه اش ضعف است.
حضرت امام حسین(علیه السلام) در همین دعاى عرفه عرض مى کند: اى خداى من، مردم مى آیند سراغ این آثار که از این آثار تو را بشناسد، مگر تو از من دور شده اى که بخواهم با آثار، تو را پیدا کنم: «عَمیِت عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْهِ رَقیبَاً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً; کور باد چشمى که جمال پاک تو را نبیند و زیان کار باد آن بنده اى که سهمى از عشق و محبت در دل او نیست! مگر تو کى از من دور شده اى که بخواهم تو را از میان آثار پیدا کنم.
کى رفته اى زدل، که تمنّا کنم ترا
کى بوده اى نهفته که پیدا کنم ترا
با صد هزار جلوه برون آمدى که من
با صد هزار دیده تماشا کنم ترا
در صورتى که خدا را، جهان را و خودمان را بشناسیم، تکبر و غرور از بین مى رود و عبد مى شویم. لذا باید عظمت خدا را از عالم هستى بشناسیم،
مثالى براى معرفت دنیا :
ستارگانى که در این دنیا با چشم دیده مى شود از چهار تا پنج هزار بیشتر نیستند، امّا وقتى تلسکوپهاى نجومى، تهیّه و قطر عدسى هاى این تلسکوپها، بزرگتر، عظمت این عالَم نمایان تر و زیادتر شد. تا الان که شماره کرده اند تنها در یک قسمت از این آسمان ـ که مجموعه کهکشان ما باشد ـ صد میلیارد ستاره، یعنى صدهزار میلیون ستاره وجود دارد. تازه اینها مربوط به آسمان اول است و پشت این آسمان، شش آسمان دیگر هم هست: «اِنّا زَیَّنا شَماءَ الدُّنْیا بِزینَةِ الْکَواکِب;» من در مقابل این دستگاه عظیم خلقت کیستم که تکبر بورزم.
ب) عقده حقارت یکى از عوامل تکبّراست; یعنى چنین افرادى در وجودشان کمبودى احساس مى کنند و مى خواهند آن را جبران کنند و گمان مى برند جبران آن با تبختر و باد به غبغب انداختن است به این است که شانه ها را به عقب بیندازند، و چشمهایشان را به آسمان بدوزند، به کسى سلام نکنند یا جواب سلام کسى را ندهند. روانکاوان امروزى هم به این مطلب رسیده اند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:«ما مِنْ رَجُل تَکَبّرَ أوْ تجبر الاّ لِذِلَّه وَجَدَها فى نَفْسِهِ; هیچ کس تکبّر نمى کند مگر به سبب آن ذلّتى که در درون جانش احساس مى کند»این همان عقده حقارت است که از آن به ذلت تعبیر شده است; مثلاً فرد در خانواده فقیرى پرورش یافته، خیال مى کند فقرعیب است، یا بى احترامى بعضى از پدرو مادرها به فرزندانشان باعث مى شود آن فرزند دچار کمبود شخصیت شود و از براى جبران آن، به تکبّر رو بیاورد.
یکى از مظاهر زشت دنیاى ماشینى و صنعتى امروز، فرزندان نامشروع است که در اروپا و آمریکا فراوان یافت مى شوند، مثلاً در انگلستان، نیم میلیون فرزند نامشروع متولد مى شود البته این آمار چندین سال قبل است. همین افراد وقتى به جامعه پا مى گذارند، عامل بسیارى از جنایتها، کشتارها، سرقتها و... مى شوند. وقتى پرونده ها بررسى مى شود، مى بینیم که درصد بسیارى از جانیان بزرگ، همین فرزندان نامشروع هستند.
یکى از عوامل چنین اعمال زشتى، عقده حقارت است که اینان در خود مى یابند. وقتى وى مى بیند دیگران پدر و مادر مشخصى دارند و پدر و مادر او مشخص نیست، احساس حقارت و کمبود در خود مى کند و همین سبب جنایتها و کشتارها و ... مى شود و از این رو،
اوّلاً: حسّ انتقامجویى در او شعلهور مى شود و مى گوید باید از جامعه اى که مرا بدین روز انداحته، انتفام بگیرم.
ثانیاً: براى این که به شهرت برسد و کمبود درونى اش را جبران کند.
س: راه درمانش چیست؟
ج: باید این خلاء و کمبود را پر کرد و بهترین راه آن، ایمان به خداست، ایمان به خدا به قلب انسان وسعت مى بخشد و وقتى شخص دریافت که همه چیز از خداست و بنده از خود چیزى ندارد، دیگر مغرور نمى شود و در خود حقارت و کمبودى احساس نمى کند.
ج ـ عامل دیگر، خودخواهى و حبّ ذات است
انسان باید خودش را دوست داشته باشد، چون اگر خودش را دوست نداشته باشد، به دنبال کارى نمى رود. امّا اگر حبّ ذات بى حساب و کتاب باشد و به افراط و تفریط بینجامد، به خودخواهى و خودبینى تبدیل مى شود که دیگر از خویشتن بین، انتظار خداجویى و خداخواهى نباید داشت; زیرا این تکبّر و خودپسندى کار را به جایى مى رساند که گمان مى برد خدا همه فضایل را در وجود او گذاشته و دیگران بهره اى از آنها ندارند.


«یا على أَنْهاکَ من ثلاث خصال: أَلْحَسَد واالحِرص وَالْکِبْریاء»
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) در این بخش از سفارشهاى خویش به نکته اى تاریخى اشاره فرمود. آن نکته این که در آغاز این عالَم سه گناه بزرگ صورت گرفت: گناه ابلیس، گناه فرزند آدم (قابیل) و ترک أولاى حضرت آدم(علیه السلام). منشأ هر یک از این سه گناه، یکى از سه چیز بالا بوده است: گناه ابلیس از تکبر سرچشمه گرفت که منجر به طرد همیشگى از درگاه الهى و گرفتارى به لعن ابدى خداوند شد.
سرچشمه ترک اولاى آدم(علیه السلام) حرص بود; زیرا او به میوه هاى بهشتى بسنده نکرد و فریب خورد و حرص او را وا داشت به سراغ درخت نهى شده برود که اثر و نتیجه کارش اخراج از بهشت بود که به قول حافظ: پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم.
قابیل بر اثر حسادت برادرش ، هابیل را کشت; زیرا دید قربانى او قبول نشد اما خوشه هاى او در درگاه الهى مقبول افتاد. آن گاه هم پشیمان شد و اکنون نیز گناه تمام قاتلان دنیا رابه گردن قابیل مى گذارند، چون او بود که این روش ناپسندیده را براى اولین بار بنا نهاد.
وقتى در این سه گناه تأمّل مى کنیم در مى یابیم که این گناهان ابعاد مختلفى دارند در میان اینها تکبر از همه بدتر است چون سبب کفر شد، حسد در درجه بعد قرار دارد چون باعث قتل شد و حرص در درجه سوّم است براى این که باعث محرومیت از بهشت شد. خلاصه اینها سه گناه کبیره هستند که داراى شدّت و ضعف هستند .
تکبّر ابلیس باعث شد حلقه بندگى را از گردن بردارد و رشته عبودیت بگسلد و به مقابله با خدا بر خیزد. و اصلاً منکر حکمت خدا شود و آن را زیر سؤال ببرد: «خَلَقْتَنى مِنْ نار وَ خَلَقْتَه مِنْ طین; مرا از آتش آفریدى و او را از خاک»
شیطان با تکبّر گفت: به چه دلیل باید در مقابل آدم سجده کنم. در این جا تکبّر جلو دید شیطان را گرفت و نگذاشت که او به درستى واقعیتها را ببیند و بر اثر همین تکبر، حکمت الهى را منکر شد و با آن به مبارزه برخاست و در نتیجه به لعن ابدى خدا دچار شد. براى درمان این بلاى خانمان سوز باید ابتدا ریشه و عوامل را شناخت و آن گاه به درمان آن پرداخت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) خطاب به ابوذر غفارى فرمود: «مَنْ ماتَ وَ فِى قَلبِه مِثْقالُ ذَرَّة مِنْ کِبْرلَمْ یَجِدْ رائِحةَ الْجَنَّة;; کسى که بمیرد و اندکى تکبّر در قلبش باشد بوى بهشت به مشامش نمى خورد».


جناب مشهدی فلان را عرض می‌شود ان شاء الله تعالی موفق بوده و خواهید بود، شنیدم به بعضی از موالیان حقیر عرضه داشته‌اید که فلانی کاغذی که مشمل بر مواعظ و نصایح باشد برای من بنویسد، و حقیر دو کلمه می‌نویسم، و آن دو کلمه این است که اگر با مجاهد? نفس در مقام عمل راه می‌روی گوارایت باد و اگر خدا نکرده نکبت چاک گریبان را گرفته، در عمل تکاسُل ورزیدی و نتوانستی به عمل پیش بروی، لااقل گدایی را از دست مده به تضرع و زاری بکوش در خلوات به دروغی به چسب تا صادق شود، چه این‌که گدا مجانی طلب است، اگر جِدّی داشته باشد، مقصودش حاصل است،
اگر در جواب بفرمایند: مثل تو بند? مفلسی را لازم نداریم، به نحو تذلّل عرض کن: گدای ره‌نشین سلاطین در عِداد بندگان او نخواهد بود، و اگر بفرمایند: نافرمانی می‌کنی؛ به طریق خوشی عرض کن هر کس شأنی دارد اگر فرمودند قهّاریت من پس در کجا ظاهر خواهد شد، به شیرینی عرض کن: در آنجا که با سلطنت جناب اقدست معارضه نماید، اگر فرمودند بیرونش کنید، به التماس بگو:
نمی‌روم زدیار شما به کشور دیگر
برون کنیدم از این در آیم از در دیگر
اگر بفرماید قابلیت استفاضه از من را نداری، جواب عرض کن به دستیاری اولیاء خودت کرامت فرما، الحاصل اگر رو ترش نماید، تبسم کنان التماس کن، اگر از تو اعراض ملتجی شو بگو با صدای بلند:
به ولله و به بالله وبه تَالله
به حق آی? نصرٌ مِنَ الله
که مو از دامنت دست برندیدم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر بفرمائید جرأت این حرف‌ها را از کجا به هم بستی؟ عرض کن: حلم تو اشاره می‌کند، اگر بفرمایند این زبان‌ها را از کجا یاد گرفتی بگو:
بلبل از فیض گل آموخت سخن، ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
الحاصل گدایی را گفتند ول مکن تا هیچ‌وقت محتاج نباشی، از گدایی خیلی کارها ساخته می‌شود، غرض از مجاهده خود را عاجز دانستن و به معرض گدایی در آوردن است والله العالم. عرض سلام ما رابه من وجب الابلاغُ الیهم [هر کس که رساندنِ (سلام من) به او واجب است] انشاء الله از آقایان و خواتین [خانم‌ها] و غیر هم خواهید رسانید، زیاده جز التماس دعا عرض ندارد



سیری در سیره علما


سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.» علی بن موسی الرضا


نظر

نامش سید یونس و از اهالى آذرشهر آذربایجان بود. به قصد زیارت هشتمین امام نور، راه مشهد مقدس را در پیش گرفت و بدانجا رفت، اما پس از ورود و نخستین زیارت، همه پول او مفقود شد و بدون خرجى ماند.
ناگزیر به حضرت رضا، علیه‏السلام، توسل جست و سه شب پیاپى در عالم خواب به او دستور داده شد که خرج سفر خویش را از کجا و از چه کسى دریافت کند و از همین جا بود که داستان شنیدنى زندگى‏ اش پیش آمد که بدین صورت نقل شده است.
خود مى‏ گوید: پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم: « مولاى من! مى‏دانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهى دارم و نه مى‏توانم گدایى کنم و جز به شما به دیگرى نخواهم گفت. »
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود: « سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقاره‏خانه، بایست، اولین کسى که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند. »
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرّف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان نقطه‏اى که در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم«آقا تقى آذرشهرى» که متأسفانه در شهر ما بر بدگویى برخى به او « تقى بى‏نماز » مى‏گفتند، از راه رسید، اما من با خود گفتم: « آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بى‏نمازى است، چرا که در صف نمازگزاران نمى‏نشیند. » من چیزى به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرّف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتارى خویش را با دلى لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا، علیه‏السلام، گفتم و آمدم. بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم بى‏تردید در این خوابهاى سه‏گانه رازى است، به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفرى که قبل از فجر وارد صحن مى‏شد و جز « آقا تقى آذرشهرى » نبود، سلام کردم و او نیر مرا مورد دلجویى قرار داد و پرسید: « اینک، سه روز است که شما را در اینجا مى‏نگرم، کارى دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقّف یک ماهه‏ام در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت: « پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوى در میدان سرشوى باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم. »
از او تشکر کردم و آمدم. یک ماه گذشت، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقى آمد و گفت: «آماده رفتن هستى؟»
گفتم: «آرى! »
گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیکتر. » رفتم.
گفتم: «خودت به همراه بار و خورجین و هر چه دارى بر دوشم بنشین.» تعجب کردم و پرسیدم: «مگر ممکن است؟»
گفت: «آرى!» نشستم. به ناگاه دیدم آقاتقى گویى پرواز مى‏کند و من هنگامى متوجه شدم که دیدم شهر و روستاى میان مشهد تا آذرشهر بسرعت از زیر پاى ما مى‏گذرد و پس از اندک زمانى خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم، آرى خانه من است و دخترم در حال غذا پختن. آقاتقى خواست برگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: به خداى سوگند! تو را رها نمى‏کنم. در شهر ما به تو اتهام بى‏نمازى و لامذهبى زده‏اند و اینک قطعى شد که تو از دوستان خاص خدایى ، از کجا به این مرحله دست یافتى و نمازهایت را کجا مى‏خوانى؟
او گفت: « دوست عزیز! چرا تفتیش مى‏کنى؟» او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است برملا نکنم، گفت: سید یونس! من در پرتو ایمان، خودسازى، تقوا، عشق به اهل‏بیت و خدمت به خوبان و محرومان بویژه با ارادت به امام عصر، علیه‏السلام، مورد عنایت قرار گرفته‏ام و نمازهاى خویش را هر کجا باشم با طى‏الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت مى‏خوانم.
آرى!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در عالم رندى خبری نیست ، که نیست

بر گرفته از :شیفتگان حضرت مهدى علیه السلام،احمد قاضى زاهدى، ج2